آموزش به زبان مادری از فروش رویا تا واقعیت
محمدرضا شفیعی کدکنی استاد مسلم زبان فارسی توضیح میدهد که چه نقشه شومی در پشت پرده تضعیف زبان فارسی از طریق تبلیغ آموزش به زبان مادری نهفته است
آموزش به زبان مادری نباید باعث شود تا انسان از گنجینه بزرگ زبان فارسی که اندوخته بزرگ ایرانیان است محروم شود. اگر ملتی ارتباط خود را با فرهنگ پیشین خود از دست دهد، زودتر در دام بی هویتی خواهد افتاد و برای یک ملت هیچ چیزی ویرانگر تر از بی هویتی نیست.
آغاز سخن
آموزش به بان مادری مناقشه ای مربوط به امروز نیست. آنگونه که استاد شفیعی کدکنی در ویدئوی بالا بخوبی توضیح داده اند، نقشه شومی است از سده های پیش از این که بازیگران اصلی نظام بین الملل در هر گوشه که رفته اند سیاستی در پیش گرفتند که بتوانند عامل اصلی انسجام مردمان آن مناطق را از میان بردارند. کاری که با زبان فارسی در مناطقی مانند پاکستان انجام دادند یا روسیه و شوروی در آسیای مرکزی کردند. استاد شفیعی کدکنی توضیح میدهند که آنها زبانهای محلی مانند اردو را به جای زبان فارسی برکشیدند و آنرا زبان رسمی پاکستان کردند چون این زبان محلی بر خلاف زبان فارسی توان و یارای مقابله با زبانهای دیگر را نداشت چون این زبان فارسی بود که با فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا میتوانست به جنگ و مقابله با بزرگانی چون شکسپیر و پوشکین برود. اما زبانهای محلی چنین توانی ندارند و سخنوران زبان بیگانه توانا را خواهد پذیرفت و ضمن این روند پیوندهای خود با زبان پیشین را نیز از دست خواهد داد که در نهایت به بی هویتی نیز خواهد انجامید. این دقیقترین توضیحی است که یک استاد مسلم زبان فارسی میتواند از پشت پرده نقشه شوم حمایت بیگانگان از آموزش به زبان مادری برای ما روشن سازد. از این روی آموزش به زبان مادری نباید باعث شود تا انسان از گنجینه بزرگ زبان فارسی که اندوخته بزرگ ایرانیان است محروم شود. اگر ملتی ارتباط خود را با فرهنگ پیشین خود از دست دهد، زودتر در دام بی هویتی خواهد افتاد و برای یک ملت هیچ چیزی ویرانگر تر از بی هویتی نیست.
ساده ترین تعریف از زبان آن است که عامل ارتباط یا وسیله ای برای ایجاد پیوند میان انسانهاست که به ضرورتی بوده است. اما بحث زبان پس از آنکه فلاسفه به آن ورود کردند دیگر از آن شکل نخستین یعنی عاملی برای ایجاد اتباط میان آدمیان بیرون آمد و شکلی فلسفی به خود گرفت چرا که زبان عاملی شد که فلاسفه توانستند با آن آنچه را که می اندیشیدند بیان کنند. افلاطون از جمله مهمترین فیلسوفانی است که درباره زبان سخن گفته است و میتوان گفت فلسفه زبان به خاطر اعتبار او در جهان فلسفه از آنزمان شکل گرفت و تا امروز نیز فلاسفه همچنان درگیر این موضوع هستند. افلاطون سخن یا زبان را در ارتباط با حقیقت و وجود توضیح می داد و یا بهتر بگوییم در ارتباط با تعیین نسبت آن با وجود و حقیقت. از این روی اقلاطون به زبان دو نگاه دارد یک نگاه معطوف به قابلیتهای زبان برای رسیدن به حقیقت و دیگری محدودیتهای زبان برای رسیدن به حقیقت، افلاطون همچنین می افزاید که زبان عاملی است که ما با آن فلسفه را می فهمیم و اگر زبان نباشد ما از فلسفه محروم خواهیم شد که این محرومیتی بسیار بزرگ خواهد بود. ( کورنگ بهشتی و صافیان اصفهانی، 1394: 42) در دورام معاصر نیز فیلسوفانی چون وتگنشتاین بر این باور بود که به مانند یک ابزار است و برای فهم معنای زبان بایستی به کاربرد آن در زندگی مردم توجه داشت و معتقد بود ساختار زبان ما بیانگر نحوه اندیشه ما درباره عالم واقعی است. (اکوان، 1380: 293) هایدگر نیز به مانند افلاطون تحقیق در باب زبان را به پرسش از وجود و حقیقت پیوند می دهد. (کورنگ بهشتی و صافیان اصفهانی، پیشین: 44) فیلسوف آلمانی هگل نیز “زبان را به منزلۀ عرصۀ بازنماییها، مبنای نحوه ای از شناخت به معنای آشنایی میداند که شرط و پیشفرض شناخت فلسفی است”. (حاجی بیگلو و مسگری، 1397: 1) چامسکی فیلسوف دوران کنونی ما نیز که عمدتا به فیلسوف زبانشناس معروف است نظریات و گفتارهای بسیاری درباره زبان دارد که برخی مهمترین آنها عبارتند از اینکه زبان و یادگیری آن امری است فطری و از یک دستور زبان جهانی تبعیت میکند، اون زبان را راهی برای واکاوی ذهن انسانها میداند.
پس مشخص شد که زبان عمدتا از مباحث بنیادین فلسفه و دستگاههای فلسفی گونانگون از دیرباز بوده و تلاش فیلسوفان برای تعریف زبان عمدتا حول همان تلاشهای نخستین افلاطون مبنی بر تعریفی فلسفی از زبان و رابطه آن با وجود و حقیقت استوار بوده است. از این روی شاید بدرستی بتوان گفت که زبان دیگر تنها یک عامل یا ابزار ایجاد ارتباط میان آدمیان نیست. زبان آنگونه که افلاطون باور داشت باید بتواند رابطه ما را با فلسفه (اندیشه و اندیشیدن) سامان دهد، باید بتواند آنرا بفهمد و همچنین آنرا توضیح دهد. این مشخصه بنیادین زبان را میتوان به یک حوزه بزرگتر یعنی حوزه علم گسترش داد. زبان نخست باید بتواند علم را بفهمد، انرا تولید کند و همچنین آنرا توضیح دهد و همچنین باید بتواند عامل انتقال همه اینها نیز باشد. از این روی زبان دیگر صرفا یک ابزار صرف نیست. زبان باید توانایی این را داشته باشد که دستگاه فلسفی یا نظام اندیشه یک مردم را نمایندگی کند، زبان سیاست باشد و آنرا توضیح دهد، نهاد دین یا حوزه باور را نمایندگی کند و نیز بتواند فرهنگ و تمدن را مردمان را بنا نهاد و همچنین باید بتواند همه اینها را در گذر زمان حفظ نماید به بالندگی آنها کمک کند و همچنین عامل انتقال آنها نیز باشد. با این توضیح اهمیت زبان مشخص می شود اما نکته مهمتر که نباید از آن غافل شد این است که زبان باید چنین تواناییهایی را در خود داشته باشد یا قادر به ایجاد چنین ظرفیتی باشد.
یادگیری و آموزش زبان مادری پیش از هر چیز امری است مبتنی بر حقوق طبیعی افراد و از این روی نمیتوان افراد را از این حقوق طبیعی خود به هر بهانه ای محروم کرد. بش از شکل گیری زبان در معنای فلسفی آن و آنگونه که در بالا توضیح داده شد، زبان عاملی است که افراد برای ایجاد ارتباط با دیگران از آن بهره می جویند، آنرا یاد میگیرند و برای توضیح خود یا پیرامون خود از آن استفاده میکنند. زبان در گذر زمان و بنا به ضرورتهایی شکل میگیرد. مردمان در هر گوشه ای نوعی ویژه از زبان را ایجاد میکنند تا بتوانند بوسیله آن با یکدیگر پیوند بیابند، خاطرات جمعی خود را حفظ و بیان کنند، اندیشه را که بنا نهاده اند توضیح دهند، دستگاه فلسفی یا دینی یا سیاسی را که بنا نهاده اند بیان کنند و فرهنگ و تمدن خود را با بهره گیری از آن بنا می نهند، حفظ میکنند و به دیگران انتقال میدهند. به این توضیح در می یابیم که اهمیت زبان از یک وسیله صرفا ارتبا فراتر رفته و اساس و بنیان زندگی فردی و جمعی مردمان را شکل می دهد.
اما برای اینکه یک زبان بتواند چنین کارویژه ای را به عهده بگیرد باید داری ظرفیتی باشد و توانمندیهای در درون خود داشته باشد. یک زبان باید بتواند پیچیدگیهای نظام فکری یا دستگاههای فلسفی، دینی، سیاسی و حوزه فرهنگ و تمدن و نهادهای اداری، علمی، آموزشی و مانند آنرا نمایندگی کند. اما این بدان معناست که زبان باید نخست بتواند آنها را تولید کند، سپس بتواند آنها را توضیح دهد و تحلیل کند و نیز بتواند کار انتقال آن (به نسلهای دیگر) را بر عهده بگیرد. نکته مهم دیگر در این خصوص آنست که زبان باید بتواند در گذر زمان نیز چنین توانایی را در خود حفظ کند. تحولات زمانی بدان جهت اهمیت دارند که ضرورتهایی را پیش روی زبان ایجاد میکنند که باید بتواند به آنها پاسخ دهد و نیازهای پیش آمده را رفع کند. در غیر اینصورت با این خطر مواجه خواهد بود که حتی جای خود را به زبان توانمند رقیب بدهد.
اما شاید بتوان یک ویژگی مهم دیگر زبان را نیز برشمرد که عامل حفظ و تداوم آن در گذر زمان خواهد بود. و آنست که زبان باید بتواند اندیشه ای تولید کند یا اینکه دستکم حامل پیام یا اندیشه ای باشد. این مهم را شاید بتوان گفت که مهمترین عامل بقای یک زبان باید دانست. برای درک بهتر این عامل میتوان مثالهایی زد. زبان سانسکریت در هند یکی از قدیمی ترین زبانهای منقرض شده (از حیث سخنوران) میباشد که با اینکه جزو شاخه اصلی زبانهای هند و اروپایی است که شاخه مادر زبان فارسی نیز محسوب می شود، امروزه به جز چند روستای کشور هند سخنوران دیگری ندارد. اما زبان فارسی که شاخه ای جدا شده از آن میباشد توانسته خود را در گذر زمان حفظ نماید. بعد از چیرگی تازیان بر تمامی سرزمینهای شبه جیزه تا منطقه شامات و تا شمال آفریقا، در تمامی این کشورها زبانهای آنها منسوخ و با زبان عربی جایگزین شد. اما با ورود اسلام به ایران این اتفاق نیفتاد و زبان فارسی توانست از پس این چیرگی برآید و خود را حفظ نماید. البته نیازی به این توضیح نیست که واژگان عربی بسیاری در زبان فارسی راه پیدا کرده اند اما این خود نیز بنا به همان ضرورتها و نیازهایی بوده است که پس از آن چیرگی بوجود آمده بود در حالیکه پی از آن نیازی به چنین واژه هایی نبوده است، نکته دیگر اینکه بسیاری از واژه های عربی خود ریشه فارسی دارند که شمار آنان کم نیست و این یک بده بستان زبانی بوده است که تقریبا در همه زبانها وجود داشته است. اما آنچه که راز ماندگاری زبان فارسی علیرغم همه تازشها از زمان عرب تا مغول و بعد از آن بوده است را باید در آن دانست که زبان فارسی سده ها بود که اندیشه ای تولید کرده بود و از این رو حامل پیامی بوده است. زبان فارسی توانسته بود اندیشه برآمده از دستگاه فلسفی دین زرتست و همچنین دستگاه فلسفه سیاسی و نظام حکمرانی شاهنشاهی ایرانی را در خود حمل کند و از این رو در تقابل با زبانهای بیگانه توانسته از خود دفاع کند و حتی بنیانهای این دستگاههای فکری را به این مهاجمان تحمیل نماید. «اندیشه ایرانشهری» که از آن برای توضیح دستگاه فلسفی-سیاسی ایران باستان بکار میبرند پس از یورش تازیان بستری نو برای تداوم و پیوستگی خود مهیا دید که حوزه ادب و شعر فارسی بوده است. از این روی زبان فارسی توانست بستری برای اندیشه ای باشد که حامل آن شد و این پیوستگی را میزبانی کرد. عاملی که به دوام و بقاری زبان فارسی کمک بسیاری کرد.
اما نمونه های بیشمار و شگفت دیگری از این توانایی زبان فارسی را میتوان بر شمرد. مغولان بعد از چیرگی بر ایرانیان و ویرانگریهای فروانی که بر ایرانزمین وارد کردند نتوانستند در برابر زبان فارسی هیچ عرض اندامی کنند. آنها حتی بزبان فارسی سخن گفتن در پیش گرفتند، مسلمان شدند و حتی نام خود را به نامهای اسلامی تغییر دادند. این عظمت و قدرت زبان فارسی زمانی بیشتر می شود که بدانیم با وجود حکمرانی ترکان و ترک زبانان (مغولان، غزنویان، خوارزمشاهیان تا صفویه و قاجاریه) که نزدیک به هفتصد سال طول کشیده است، آنها نتوانستند زبان خود را بر ایرانیان تحمیل کنند و آنرا زبان رسمی ایرانیان کنند چه خود به زبان فارسی سخن گفتند و یا حتی از آن حمایت کردند. دلیل مهم این امر همان بود که پیشتر بدان اشاره شد. ان زبانهای بیگانه حامل هیچ اندیشه یا پیامی نبوده اند از این روی براحتی مغلوب زبانی شدند که برای سده ها و هزاران سال توانسته بود اندیشه ای را بنا کند و آنها میزبان باشد. زبان فارسی بر خلاف این زبانهای مهاجم میتوانست زبان سیاست باشد، نهاد دین را نمایندگی کند، زبان اداری باشد و فرهنگ و تمدن را نیز نمایندگی کند، علم را تولید کند، توضیح دهد و آنرا تفسیر کند. افزون بر این زبان فارسی این قابلیت را داشت تا بتواند با درک ضرورتها و نیازهای هر دوره خود را با آن تطبیق دهد و منعطف برخورد کند (هم اثر بپذیرد و هم اثر بگذارد) و با وجود تحولات زبانی رایج هر زبانف در گذر زمان نیز خود را تا به این صورت که امروزه میبینم حفظ نماید.
یک نکته دیگر درباره زبان فارسی این است که این زبان هیچگاه زبانی مهاجم نبوده است یعنی در پی چیرگی و برتری بر دیگران نبوده است. سنت سیاسی در ایران باستان که بر مدارا بنها نهاده شده بود این امکان را به سرزمینهای فتح شده میداد تا بتوانند زبان و دین و دیگر آداب و سنن خود را حفظ نمایند از این روی زبان فارسی تلاشی برای چیرگی بر آنان نمی کرد. دو نمونه عینی و بسیار مهم اینکه دو دربار هند و عثمانی در مقاطعی فارسی را به عنوان زبان رسمی و اداری و ادبی دربار خود برگزیدند بدون اینکه حکومت ایران بر آنها غلبه کرده باشد. این نکته شگفت انگیز از آن روی اهمیت دارد که گواهی بر این ادعاست که زبان فارسی توانمندیهای بسیاری دارد که توانسته زبان سیاست و اداره کشورهای دیگر نیز بشود بدون اینکه بخشی از سرزمینهای حکمرانی ایرانیان باشند. «ایران بزرگ فرهنگی یا حوزه تمدنی ایران» عنوانی است که بر جغرافیای فرهنگی و نه الزاما سرزمینی اطلاق می شود که تحت تأثیر زبان فارسی بوده و میباشند.
از سوی دیگر زبان فارسی به عنوان سرشاخه یا زبان مادری رابطه بسیار مهربانانه با زیرشاخه های خود داشته است. این زبان هیچگاه تهدیدی علیه این زبانها نبوده است بلکه توانسته است به عنوان عاملی برای حفظ و بقای آنها نیز تبدیل شود. این مهم به این دلیل نیز بوده است که زبانهای محلی و یا حتی گویشهای مختلف خود بستری برای حفظ واژگان فارسی تا به امروز باشند که پس از هزاره ها هنوز بسیاری از واژه های فارسی هخامنشی و اشکانی را میتوان در بسیاری از زبانها و یا حتی گویشهای محلی فارسی امروزی دید. بر خلاف شکل گیری زبانهای معیاری مانند فرانسه و آلمانی در آلمان چند قرن پیش که باعث از میان رفتن بسیاری از زبانهای رایج محلی در آن دو کشور شد، این اتفاق هیچگاه در ایران نیفتاده است. گواه این ادعا وجود زبانهای زنده بی شماری هستند که در جای جای ایران امروزی وجود دارند مانند زبان کردی، بلوچی، گیلکی و مازنی تا گویشهای لری و بختیاری و مانند آن که توانسته اند خود را در گذر هزاره ها و سده ها حفظ نمایند. بده بستان میان این زبانهای زیرشاخه با زبان مادر یعنی فارسی همواره بوده و یکی از عوامل ماندگاری آنها نیز همین بوده است که زبان فارسی معیار هیچگاه خود را بر آنان تحمیل نکرده و تهدیدی علیه موجودیت آنها نیز نبوده است.
اما نکته مهم در ارتباط با آموزش به زبان مادری نه ضرورت معقول بلکه مانند هر موضوع دیگری در دوران اخیر برآمده از شیوه ای ناتوان از حکومت است که بستری را فراهم کرده تا ستیزه گران با منافع ملک و ملت حتی از موضوعی که هیچگاه مشکلی نبودهف جامه ای بدوزند برای قبایی که نه بر تن خودشان خواهد نشست و نه راه به جایی خواهند برد. مسئله آموزش به زبان مادری محملی است که در دست عده ای افتاده است تا با کوبیدن بر طبل توخالی آن و با بهره گیری از ضعف سیاسی حکومت (اگر بپذیرم که حکومت خود عامدانه به آن دامن نمیزند)، بستری تازه برای تهدید علیه امنیت ملک و ملت را رقم بزنند. پر واضح است که آموزش به زبان مادری در حال حاضر از سوی کسانی برجسته شده است که هدفی دیگر را دنبال میکنند که به تجزیه ایران ختم خواهد شد. اینکه چنین هدف شومی را در سر میپرورانند البته به این معنی نیست که راه به جایی هم ببرند هر چند برگی برای گرفتن فاند و رانت و کمکهای بیشماری شده از سوی کسانی که خواهان فروکوفتن ایران را دارند، اما نقدهایی جدی بر این ادعای میتوان وارد کرد که دست خالی و طبل توخالی آنان را بیشتر از هر زمان دیگر اشکار خواهد کرد. در ادامه به برخی از مشکلات و تناقضاتی که داعیه دارن آموزش به زبان مادری از آن پرهیز میکنند و از پاسخ به آن عاجزند را بر خواهیم شمرد.
مشکل هویتی کردن زبان
موضوع آموزش زبان مادری آنگونه که گفت مسئله ای لاینحل نیست و جزو حقوق طبیعی گویشوران آنهاست. اما این مسئله خود آنجا به معضلی غامض تبدیل می شود که آنرا تبدیل به موضوعی هویتی میکنند. مسئله هویت خود آنجا به مشکلی پیچیده تبدیل میشود که در تعارض با دیگر هویتها قرار میگیرد. تقریبا تمامی مدعیان آموزش به زبان مادری متعلق به مناطقی از ایران هستند که مناسبات اجتماعی آنجا را عمدا یا سهوا نادیده میگیرند. در مناطقی که مناسبات قبیله ای، طایفه ای یا ایلی همه موضعات دیگر را تحت الشعاع قرار میدهد و همه چیز حتی هویت از این دریچه نگریسته می شود، تنوع زبان و گویش نیز به نوبه خود به موضوعی هویتی تبدیل می شود. موضوع اصلی در ارتبا با هویت اسن است که انسانها معمولا در برابر تغییراتی که احساس کنند هویت آنها را مخدوش میکند یا با تهدید مواجه میکند، مقاومت خواهند کرد. اگر بخواهیم کمی عملگرایانه تر و دقیقتر به این معضل اشاره کنیم میتوان اینگونه توضیح داد که در نظامهای اجتماعی مبتنی بر قبیله و طایفه و ایل تلاش عمده بر روی حفظ هویتها و ایجاد تمایز با دیگر هویتهاست. زبان و گویش هم از این منظر به عنوان یکی از ابزارهای این تمایز خواهد بود. به همین دلیل است که عموما ایجاد اجماع بر سر زبان معیار یا گویش معیار در چنین مناطقی اگر نگوییم عملا غیرقابل دستیابی است، کاملا دشورا خواهد بود.
برای نمونه به میتوان به مناطق کردستان و بلوچستان نگاهی داشت. تعداد زبان و گویشها در این دو منطقه بسیار بالاست. در هر دو منطقه تقریبا دو سرشاخه اصلی زبانی وجود دارند و تعدا بیشماری گویش. در کردستان دو سر شاخه زبانی سورانی و گورانی وجود دارد و کرمانجی، جافی، بایزیدی، کلهری، شکاکی و بسیاری دیگر هر کدام گویشهای جداگانه ای هستند. تقریبا هیچکدام از این زبانها و یا گویشهای یاد شده را نمیتوان به عنوان زبان معیاری که حتی خود کردها بر روی آن توافق داشته باشند انتخاب کرد. درباره زبان بلوچی هم وضع به همین شکل است. دو سرشاخه سرحدی و مُکرانی زبانهای اصلی و تعدای زیرشاخه و گویش مانند لاشاری، سراوانی، کجی، بوگتی و بسیاری دیگر میباشند. در این منطقه نیز امکان تعیین زبان معیار به مانند کردستان است. عامل اصلی این مشکل علاوه بر پیچیدگهای مربوط به حوزه زبان و تعداد سخنوران آنها و گستردگی مناطق گویشوران، مناسبات حاکم بر نظام ایلی- طایفه ای است. به خصوص که در بسیاری از موارد سطح تنش بین ایلات و طوایف بسیار بالاست و از آنجا که چنین نظامی معمولا در برابر تغییر یا پذیرش مقاموت بسیار بالایی دارد مانع از رسیدن به اجماع بر سر تعیین زبان معیار وجود خواهد داشت. اما افزون بر این به نظر میرسد هیچگاه چنین نیازی هم از سوی ساکنان این دو منطقه احساس نشده است چه میدانیم که ضرورتها و نیازها معمولا خود را به جوامع تحمیلی میکنند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که در فقدان چنین ضرورتی، نیاز به رسیدن آن اجماع هم بوجود نیامده است. حال پرسش اینست که با وجود چنین مشکل لاینحلی و در نبود زبان میعار در هر کردام از این مناطق، آموزش به زبان مادری چگونه میتواند در یک سطح گسترده با نظام اجتماعی پیچیده شکل بگیرد؟ پرسشی بنیادین که تقریبا هیچ پاسخ مناسبی به آن داده نشده است و راه حلی هم برای آن پیشنهاد نشده اسنت.
مشکل تعیین مرزهای زبانی
اما این معضل بزرگ آنجا پیچیده تر و بغرنج تر نیز میشود که از امکان تعیین مرزهای زبانی نز عملا وجود ندارد. پراکندگی و در هم تنیدگی جغرافیایی گویشوران و سخنوران هر کدام از این زبانها نیز خود مشکل عمده دیگری است. چیزی به نام یکدستی زبانی در هر کدام از این مناطق عملا وجود ندارد و گاهی ممکن است دو روستای مجاور هم به دو زبان یا گویش مستقل از هم سخن بگویند. برای نمونه در مورد زبان کرمانجی وضع کمی دشوراتر هم می شود. پراکندگی جمعیتی آن در ایران از منطقه غرب یعنی در کردستان، آذربایجان غربی، اردبیل و کرمانشاه شروه شده و تا خراسان رضوی و شمالی و قسمتهایی از استان گلستان و حتی گیلان را نیز شامل میشود. به خصوص در استانهایی که تعداد سخنوران آن زبان محدود است. در مورد بختیاریها نیز وضع به همین شکل است اگر بپذیریم که بختیاری خود یک زبان است(چون هنور قطعیتی در این ارتباط وجود ندارد و بیشتر آنرا گویش میدانند)، پراکندگی جمعیتی و گویشوران آن چندین استان را شامل میشود که از خوزستان تا چهارمحال و بختیاری، اصفهانف استان لرستان و تا استان فارس و یا حتی بوشهر را نیز شامل می شود. گویش لری نیز وضع بهتری از بختیاری ندارد. با چنین پراکندگی بسیاری و نیز مشکل زبان معیار پرسش مهم اینست که چگونه میتوان به تأسیس نهادهای آموزش به زبان مادری رسید؟ افزون بر این تعیین و یا اختصاص بودجه برای چنین کاری در صورت حل معضلات پیشین نیز خود جای سوال دارد.
مشکل توانایی زبانی
پیش از این درباره توانایی و ظرفیتهای زبان بویزه در اینکه بتواند اندیشه ای را تولید کند و یا حامل آن باشد توضیح داده شد. هر کدام از این زبانهایی که به آنها اشاره شد باید بتوانند در برابر این پرسش مهم که چه میزان از این توانایی برخوردارند پاسخ دهند. وقتی زبانی کهن مانند سانسکریت در هند که زبان ملیونها انسان بوده است در گذر زمان آنگونه که توضیح داده شد که یک علت مهم آن نبودن تولید اندیشه و عدم توانایی و یا ظرفیت آن برای حمل اندیشه ای منجر به نابودی آن شده است، باید درباره زبانهایی که گویشوران آن بسیار اندک بوده و یا خود زیرشاخه ای از یک زبان بزرگترند و نه کاملا مستقل کمی جدی تر فکر شود. یک نمونه برجسته از این ناتوانی زبانی میتواند مثال کشورهای آسیای مرکزی باشد. با وجود استقلال از شوروی سابق و تأسیس کشورهای مستقل با زبانی مستقل (با کمی ارفاق) در بسیاری از بخشها بویژه در حوزه آموزش عالی هنوز بسیاری از منابع رشته های دانشگاهی به زبان روسی است. افزون بر اینکه این کشورها به تازگی تأسیس شده و میتوان پذیرفت که آنها فرصت کمی برای پرداختن به این موضوع داشته اند، اما موضوع مهمتر به همان توانایی های زبانی بر میگردد. زبان قرقیزی توان تولید علم، توضیح علم و تفسیر آنرا آنگونه که زبان روسی از چنین توانی برخوردار است نمیباشد. به همین شکل ترکمنی و قزاقی هم از همین معضل رنج میبرند. در حوزه سیاست و حقوق هم علاوه بر اینکه روسیه هنوز منافعی در این مناطق دارد، زبان روسی زبان دوم (هر چند غیر رسمی) برخی از این کشورهاست. توانایی و ظرفیت زبان در این کشورها بویژه از منظر فلسفی کمی بغرنج تر هم میشود. بر اساس یک نگاه واقع گرایانه و کمی ناخوشایند برای ما ایرانیها خود زبان فارسی است. وجود واژگان عربی به خصوص در حوزه علوم انسانی یک مثال و در ارتباط با بسیاری از موارد دیگر به خصوص علوم جدید برای نمونه تولید واژگان برابر در بسیاری از علوم دقیقه با مشکل مواجه شده است. در برخی از رشته های دانشگاهی نیز مانند پزشکی برخی از کتب به زبان انگلیسی استفاده میشود با این توضیح که بسیاری بر این باورند که مشکل از بان فارسی نیست و مشکل از عدم حمایت از حکومت در تقویت و سرمایه گذاری بر روی زتوسعه و روزآمد کردن زبان فارسی است. حال پرسش این است که یک زبان یا گویش محلی با امکانات بسیار کمتر از زبان مادر فارسی، چه توانایی یا امکاناتی دارد که بتواند به چنین نیازها و یا کمبودهایی پاسخ دهد؟
بحران هویتی بزرگتر
آموزش به زبان مادری نباید باعث شود تا انسان از گنجینه بزرگ زبان فارسی که اندوخته بزرگ ایرانیان است محروم شود. اگر ملتی ارتباط خود را با فرهنگ پیشین خود از دست دهد، زودتر در دام بی هویتی خواهد افتاد و برای یک ملت هیچ چیزی ویرانگر تر از بی هویتی نیست.
معروف است که در سفری که رضاشاه بزرگ به ترکیه داشته است، آتاتورک به او پیشنهاد داده بود که در ایران نیز به مانند ترکیه الفبای رسمی را به لاتین تاغییر دهند و آنرا یکی از مقدمات توسعه حرکت به مدرنیته میدانست اما رضاشاه به او پاسخی داد که دقیقترین و مستدل ترین پاسخی است که از منظر فلسفی میتوان بدین پیشنهاد داد. او در پاسخ گفته بود که: «نمیخواهد ارتباط ملتش با تاریخ و پیشینه اش قطع شود». مسئله تغییر خط یا زبان یک ملت میتواند در یک شکل وسیعتر منجر به بروز یک بحران هویتی آنان شود. وقتی مردمی بر اثر تغییر خط یا زبان نتوانند با گذشته خود ارتباط برقرار کنند، رفته رفته آنرا فراموش خواهند کرد و این به معنای از میان رفتن مهمترین منبع هویتی آنان خواهد بود. وقتی ملتی هویت خود را فراموش کند به بحران هویت در سطح ملی دچار خواهد شد. انسجام ملی، تقویت روحیه ملی، احساس ملت واحد بودن، یکپارچگی اجتماعی و ملی همه اینها از اموری هستند که در گذر زمان شکل میگیرند و دوام و قوام آنها به میزان زیادی در گرو آگاهی از گذشته خود خواهد بود. با قطع ارتباط با گذشته از طریق تغییرات خط و زبان و بروز مشکل بی هویتی مشکل بزرگتر دیگری نیز شکل خواهد گرفت و آنکه چنین ملتی آمادگی بیشتری برای پذیرش هویت بیگانه را خواهد داشت. مشکل بعدی کشمکش میان هویت پیشین و هویت جدید است که به بحران هویتی دامن خواهد زد و آنرا پیچیده تر خواهد کرد. کشور ترکیه یک مثال عینی و در دسترس امروز ما میباشد. این کشور هنوز از یک بحرانی هویتی و کشمکشی میان سنت و مدرنیته به سر میبرد. بعد از فروپاشی عثمانی و بنیان ترکیه جدید، مصطفی کمال پاشا کوشید تا با برگسیدن ملی گرایی ترکف هویتی جدید و جایگزین ترکیه عثمانی را بنا نهد. برای این منظور مجموعه ای از اقدامات را انجام داد که راندن نهاد دین از حوزه سیاست و حکومت یکی از این کارها بود. ملی گرایی ترکیه علیرغم همه دستاوردهایش به دلایل مشکلات بسیاری از جمله اینکه موضوعی منطبق با سنت تاریخی و سیاسی ترکیه عثمانی مسلمان نبود در دو دهه گذشته آرام آرام جای خود را به اسلامگرایی داد. این کشمکش میان سنت و مدرنیته که به بحران هویتی ترکیه منجر شده است یکی از نتایج فاجعه بار قطع مردمان ترک با پیشینه و گذشته خود بوده است که یکی از مهمترین دلایل آن تغییر الفبا بوده است.
چند مشکل دیگر
چند مشکل دیگر در ارتباط با موضوع زبان مادری وجود داری که برخی از مهمترین آنها را میتوان در اینجا اشاره کرد. نخست پیامدهای مالی و اقتصادی است که آموزش به زبان مادری به همراه خواهد داشت. هزینه تأسیس نهادهای آموزشی از چاپ کتاب تا تربیت آموزگاران و هزینه های تغییر از زبان فارسی به زبان جدید را باید موضوعی بسیار جدی قلمداد کرد. به خصوص که قبلا توضیح داده شده که از لحاظ تعداد سخنوران و همچنین پراکندگی جغرافیایی نیز عملا امکان تأسیس نهادهای مستقل آموزشی ار نگوییم غیر ممکن بسیار دشوار است.
نکته دیگر امکان جذب فارغ التحصیلان این زبانها میباشد. پرسش دقیق اینست که واقعا هر منطقه چه میزان ظرفیت پذیر دانش آموختگان به زبان محلی را دارد؟ تولید شغل در بسیاری از این مناطق برای جذب چنین دانش آموختگانی امکان بسیار کمی دارد. به عنوان مثال رشته های مربوط به نفت که در مناطق جغرافیایی خاصی تولید و استخراج میشود در مناطق زبان محلی که چنین امکانی را ندارد چگونه باید باشد؟ آیا باید چنین رشته هایی را حذف کرد؟ یا در صورت عدم حذف دانش آموخته این رشته وقتی به استان دیگر که چنین مشاغلی وجود دارند سفر میکند باید زبان جدید را فرا بگیرد؟ آیا این مناطق اصلا تمایلی به جذب کسی که زبان را جدیدا آموخته است و هنوز روان صحبت نمیکنند دارند؟ آیا این مسئله زبانی که به این شکل ما را وارد عرضه قومگرایی میکند رقابتها و تضادهای قومی هم به مسئله جذب دانش آموختگان دامن نخواهد زد؟
نکته دیگر اینکه تقریبا هیچ امکانی برای سنجش دقیقتر اینکه تا چه میزان خواست سخنوران و گویشوران زبانهای محلی در ایران با ادعای قومگرایانی که مدعی آموزش به زبان مادری هستند وجد ندارد و کمترین نشانه ای از وجود چنین خواسته ای در سطوح گسترده میان این مردمان وجود دارد و تقریبا به جز قومگرایان خارج نشین که از سوی محافل خاصی از قدرت حمایت مالی و رسانه ای میشوندف هیچ مستندی در اینباره وجود ندارد. مناسبات ایلی- طایفه ای نیز آنگونه که اشاراتی شد یکی دیگر از موانع و مشکلات بر سر راه تعیین زبان معیار و همچنین آموزش به آن زبان میباشد. البته پرسشها و مشکلات بسیار دیگری نیز میتوانند به این لیست اضافه شوند و اینها تنها چند نمونه عینی و آنی مشکلات بودند که به آنها اشارتی شد.
پایان سخن
موضوعات اجتماعی موضوعات پیچیده و چند وجهی هستند. در بسیاری از موارد با دیگر حوزه ها مانند سیاست، امنیت، اقتصاد، جغرافیا، تاریخ و دیگر موضوعات پیچیده همپوشانی دارند، از آنها تأثیر میپذیرند و بر آنها تأثیر میگذارند یا برآمده و پیامد یک یا چند از این حوزه ها میباشند و به همین دلیل به هنگام مطالعه و بررسی آنها باید به چندوجهی بودن آنها توجه کرد. مسئله آموزش به زبان مادری از جمله این موضوعات است که تحت تأثیر عواملی گوناگون شکل پیچیده تری به خود رفته است. این موضوع در سالهای اخیر بیشتر از اینکه یه نیاز طبیعی باشد متأثر از عوامل سیاسی ناشی از ناکارآمدی حکومت جمهوری اسلامی است. ناتوانی این حکومت در حکمرانی و شیوهه ادراه کشور بسیاری از موضوعاتی که تا پیش از این محلی از اعراب نداشتند را بوجود آورده یا با آنها دامن زده است. گروههای قومی جدای طلب و تجزیه طلبانی که خواستهای خود را بر بستر قومی و به قول خودشان هویت طلبی بنا نهاده اند تلاش دارند تا از هر موضوعی ابزاری برای تحت فشار قرار دادن حکومت بسازند اما در نهایت نه حکومت که منافع ملی را با خطر مواجه خواهند ساخت. در این نوشتار تلاش شد تا با نگاهی غیر سیاسی و از منظری فلسفی-اجتماعی به مسئله خواست آموزش به زبان مادری پرداخته شود. مسئله ویژگیها، توان و ظرفیتهای زبان مادری و مشکلات پیش رو و پرسشهای مهمی که واقعیتهای آشکار و نه رویا فروشیها را در برابر چنین خواسته ای برجسته میکند تلاش شد تا در این نوشتار بدون نگاه جانبدارانه ارائه شود. از آنجا که سیاست و حکومت و شیوه پرداختن به موضوعات اجتماعی علمی است مبتنی بر واقعیات در این نوشتار تلاش شد تا با تاباندن نور بر این واقعیات خواست آموزش به زبان مادری را در بوته نقد بگذارد و راه را برای پژوهشهای بیشتر در این رابطه باز نماید. «آموزش زبان مادری» حق طبیعی کسانی است که میخواهند زبان مادری خود را دقیقتر و علمی تر هم بیاموزند اما «آموزش به زبان مادری» رویایی است که آنطور که اشاراتی شد با واقعیتهای موجود بسیار فاصله دارد. در آخر اینکه همه ما زبان مادری خود را بدون رفتن به هیچ مدرسه ای و در دامن مادرانمان فرا گرفتیم بدون اینکه با یادگیری زبان فارسی مشکلی داشته باشیم و یا یادگیری ان باعث فراموشی زبان مادریمان شده باشد.
منابع
1- اکوان، محمد. ویتگنشتاین: زبان و فلسفه. نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران. شماره 160. 1380
2- کورنگ بهشتی، رضا و صافیان اصفهانی، محمدجواد. زبان از نظر افلاطون هایدگر: یک بررسی مقایسه ای. متافیزیک. دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران. شماره 19. بهار و تابستان 1394.
3- حاجی بیگلو، محمدهادی و علی اکبر مسگری، احمد. نسبت زبان و منطق در فلسفه هگل. فلسفه. شماره 2. 1397
بهره گیری از این نوشتار با اشاره به وبگاه همای ایران برای همگان آزاد است. از پشتیبانی شما سپاسگزاریم