فلسفه

پیشرفت خرد و بازگشت دین زرتشت در متافیزیک ایرانی

نویسنده: اکبر جمالی

«بشنوید با گوش‌ها[یِ خویش] بهترین [سخنان] را و بنگرید با منش روشن

آنگاه هر یک از شما[زنان و مردان]، یکی‌ از این دو راه [راه راستی‌، راه دروغ] را خود برای خود برگزیند، پیش از روز بزرگ [مرگ ] هریک از شما به درستی و راستی‌ آگاه شوید و این آیین [راستی‌ ] را بیاموزید و بگسترانید.»

گاتها سرود سوم۳۰/۲

پرسش این است: چه رابطه ای میان «پیشرفت خرد» و «بازگشت دین زرتشت» در متافیزیک ایرانی است؟

خِرد که بذرِ جهان است و همواره در ذاتِ آدم و عالم در حالِ پیشرفت است، در روحِ قومی خود را به شکلِ «خودآگاهی » پدیدار می کند. همان طور که پرتوِ نور بخشی از یک کلیت است ( همچون خورشید و سپس موج)، اما در هر آن تنها یک ذره است، خِرد نیز کلیت ی است که خداوند، کیهان و اندیشه (ونه پندار) شخصی به ترتیب شکلِ مطلق ، مُجَسم ، و فردیِ آن هستند. خرد در روحِ قومی خود را به شکل خودآگاهی پدیدار می کند و از آنجا که بذر است به سوی شکل مطلق خود در تاریخ رهسپار است. (همانگونه که بذر کاشته ی یک انار می کوشد به یک درخت انار تبدیل شود.)

ذاتِ خِرد آزادی است (بر خلاف ذات ماده که جرم یا سنگینی است و در نتیجه جبرِ بیرونی بر آن حاکم است)، بنابراین هر مرحله از پیشرفت خِرد، مرحله ای از گسترش آزادی است. در واقع فلسفه ی تاریخ، گذار از بندگی به آزادی است. چرا که تاریخ جهانی در واقع رشد و شاخ و بر کشیدن درختِ خِرد است که میوه ی آن هم آزادی است.

بنابراین خرد که در روح قومی به شکل خودآگاهی است در جستجوی ذات خویش یعنی آزادی است. از آنجا که ذاتِ خرد، آزادی است، و این ازادیِ کامل، تنها در انتهای پیشرفتِ خرد در تاریخ محقق می شود، مرحله ی نخستین، بردگی مطلق است.(بردگی نقطه ی آغاز خودآگاهی است.) و اگر یک فرد یا یک قوم یا کشور در هر مرحله از خوداگاهی یا پیشرفت به بردگی کشیده شوند خودآگاهی به نقطه ی بردگی بر می گردد چرا که او دیگر آزاد نیست و وجود و اراده اش وابسته به وجود و اراده ی ارباب است.

نخستین مرحله ی خودآگاهی، مرحله ای است که دو گروه بیگانه که زندگی مستقلی دارند به دلیل تعارض منافع به جنگ هم می روند. این جنگ باید دو شرط داشته باشد . نخست اینکه هیچ کدام از دو طرف کاملا نابود نشوند. و دوم و مهمترین اینکه یکی از دو طرف کاملا شکست بخورد و تسلیم بی قید و شرط ِ طرف پیروز شود. در این جنگ در نقطه ای یکی پیروز می شود و شمشیر را بر گردن دیگری می نهد تا او را بکشد، طرف شکست خورده برای حفظ جان ، دست از ایستادگی می کشد و تسلیم می شود. در واقع طرف شکست خورده آزادیش را میفروشد تا جانش را بخرد. بنابراین آزادی در مقابل بردگی قرار می گیرد و برده در مقابل ارباب. از این سپس طرف پیروز داری خودآگاهی اربابی و طرف شکست خورده دارای خودآگاهی بردگی است. از این سپس اگر از ارباب بپرسی کیستی ؟شما را به خود یا به تبار خود و به آزادی و استقلال خود ارجاع می دهد. اما اگر از برده بپرسی که کیستی ؟ او شما را به ارباب خود ارجاع میدهد و وابستگی خود، که برده یا بنده ی فلان کس هستم.

خود آگاهی اربابی ، راضی از پیروزی و در پی حفظ وضع موجود است و برده در پی تغییر وضع موجود. از این سپس آزادی که آرزوی برده است برای او یک خاطره است. برده اگر به خویشتن بیندیشد یاد می اورد که در گذشته آزاد بوده است. بنابراین، آزادی اکنون از یک سو در« آرزو» یعنی آینده و از سوی دیگر در«خاطره» یعنی گذشته ی برده است. به عبارت دیگر خودآگاهی برده از یک سو معطوف به آرزوی آزادی و ازسوی دیگر معطوف به خاطره ی آن است. از این سپس این برده است که وظیفه ی پیشبرد خرد در تاریخ را بر عهده دارد. و از این سپس خرد را با ارباب ستمکار کاری نیست. ستمکارِان زالو صفتِ «نازپرود تنعم» ،شایستگی پیشبرد خرد در تاریخ را ندارند. این مهم به عهده ی برده گان «بلاکش» باشد.

خودآگاهی برده- که تازه خشنود است که توانسته از جانش را حفظ کند- به دلیل شرایط سخت بردگی همواره در پی کاستن از رنج بردگی است.خودآگاهی بردگی نخست در می یابد که فضیلت او فرمانبرداری است. بنابراین بهتر است برده ی خوبی باشد و خوش خدمتی کند. تا شاید پاداشی بگیرد و تنبیه نشود.(خوداگاهی رواقی). فرزندان بردگان فضیلتِ درستکاری و خوش خدمتی پدران خود را به سخره می گیرند. آنان به تجربه می آموزند که می توان زرنگی کرد و از زیر کار دررفت (خودآگاهی شک)، اما این کار با واکنش ارباب روبه رو می شود. هزینه ی این کار خودآگاهیِ شک را مجاب می کند تا به خدمت ارباب با اکراه بازگردد و این بار آزادی را تنها در دنیای ذهن جستجو کند. بنابراین دنیای عین را انکار میکند و خوار می شمارند و به دنیای ذهن پناه می برند. (خودآگاهی اندوهبار). درانتهای این مرحله -اگر برده ای بخت یار باشد یعنی بتواند مفهوم ازادی را دردنیای ذهن به خوبی بپرواند او به این آگاهی میرسد که آزادی او از جانش ارزشمند تر است. او افسوس می خورد که چرا چنین سودای زیان آوری کرده است. بنابراین او دیگر سر از فرمانبرداری برمی دارد و این به معنای جنگ با ارباب است. بنابراین او جان را در طبق اخلاص به کف دست می نهد و به جنگ ارباب می رود. او با خود می گوید اگر کشته شوم ،جان یا ذهن یا روحم دیگر برده ی ارباب نیست و اگر هم او را شکست دهم، پیروز می شوم و دیگر برده ی او نخواهم بود. و بنابراین شرط آزادی گذر از جان است . بنابراین به خطر انداختن جان یک ضرورت است برای رهایی از بندگی.

هدف ما در اینجا تنها پرداختن به پشتوانه ی تئوریک پیشرفت خرد به شکل خودآگاهی و اهمیت جنگ مهمی که در آن خودآگاهی نقش اربابی یا بردگی می یابد و همچنین اهمیت جان و پذیرش به خطر انداختن ان برای رهایی از بردگی و رسیدن به آزادی. با این توضیح به رابطه ی پیشرفت خرد و بازگشت دین زرتشت در متافیزیک ایرانی می پردازیم. مقصود ما از ایران در اینجا ایران بزرگ تاریخی است.

ایران ساسانی کشوری مستقل بود و خودآگاهی ایرانی در دوره ی ساسانیان به طور طبیعی دربردارنده ی دین زرتشتی و مانوی و مزدکی و ادیان دیگر همچون یهودی و مسیحی و بودایی در ایران زندگی می کردند، بود. دین زرتشت دین اصلی کشور بود و همه ی این ادیان و جوامع با اندیشه ی ایرانشهری که دولت ساسانی نظم و مشروعیت خود را از آن میگرفت، اداره می شد. از سوی دیگر اعراب شبه جزیره هم قبایل پراکنده ای بودند که مستقل از ایران ساسانی زندگی می کردند و هر قبیله ای بت خود را داشت و آن را می پرستید. کعبه بت خانه ای بود که بت های بزرگ عرب را در آن میگذاشتند. دین یهود – که طرح منسجم متافیزیک سامی است- هم در شبه جزیره در این زمان رواج داشت و یهودیان خدای یکتای نامحسوس خود را می پرستیدند. یک جنبش مذهبی – سیاسی همگرا باعث پیشرفت متافیزیک اعراب می شود چنان که اعراب با تفسیر نوینی از اسطوره های سامی یهودی با پیشرفت دادن خدای یکتای نامحسوس یهودی که مختص قوم یهود بود، به الله یعنی خدای یکتای نامحسوس اما جهانشمول، نخست همه بت های قبایل را می شکنند و شبه جزیره را یکپارچه می کنند . کعبه که بت خانه ی بت های گوناگون بود و نماد واگرایی و تکثر قبایل عرب شبه جزیره بود، به بیت الله یعنی خانه خدای نادیدنی تبدیل می شود و نشان همگرایی و وحدت اعراب. همگرایی متافیزیکی به همگرایی سیاسی می انجامد، اعراب به یک قدرت تبدیل می شوند و به همسایه ی بخت برگشته ی خود- که گرفتار نابسامانی سیاسی است- می تازند.

بنابراین در اینجا دو خودآگاهی بیگانه برای اولین برای اولین بار به هم میرسند و جنگ آغاز می شود. هیچ گونه مصالحه ای ممکن نیست. اعراب ایرانیان را شکست می دهند . آنها شهر به شهر به پیش می روند. خواهان تسلیم بی قید و شرط هستند. شهر ها یک به یک بی قید و شرط تسلیم می شوند . آنها مردان را همه گردن می زنند و زنان و دختران را به «بردگی» می فروشند. و تسلیم شده گان در عرصه عین ناگزیرند که در عرصه ی ذهن هم تسلیم شوند. یعنی اسلام ایمان بیاورند و دین خود را ترک کنند. ( همین کاری که اخیرا داعش با ایزیدی ها کرد. )

بنابراین در اینجا ما با یک جنگ بزرگ رو به رو هستیم، جنگی که یک پیروز دارد و یک شکست خورده که برای اینکه جانش را حفظ کند تسلیم بی قید و شرط را پذیرفته است. (اسلام در واژه هم به معنای تسلیم شدن است و هم به معنای سلامت یافتن . تسلیم و سلامت هر دو از ریشه ی سلم هستند. تسلیم معطوف به خوداگاهی بردگی و سلامت معطوف به خوداگاهی اربابی است. در واقع اسلام آوردن به معنای تسلیم شدن تا جان سالم به در بردن بوده است. این همزمانی دو معنی متناقض تصادفی نیست. این دو معنای متناقض را در دانشِ منطق سابلیشن sublation (نفی و نگهداری ) می گویند که یکی از چهار شرط دیالکتیک است. بنابراین ذات اسلام جنگ است. بنابراین اسلام سنتز یک دیالکتیک ارباب و برده است. پس اگر سنتز این دیالکتیک را بشکافیم به یک تز و یک انتی تز می رسیم. پس از جنگ یکی سلامت است و یکی تسلیم. و اسلام تنها هنگامی اسلام (سنتز) است که شامل هم ارباب باشد و هم برده. به عبارت دقیق تر بدون بردگی (انتی تز)، اسلام (ستنز) ممکن نیست. به عبارت دیگرساختار اربابی- بردگی در ذات اسلام است. (چنانکه حافظ لسان الغیب هم از این تشبیه سود جسته است. «ما همه بنده و این قوم خداوندانند» ).

بنابراین پس از جنگ ما با دو گروه اربابان و بردگان رو به رو هستیم.(سادات و موالی یعنی اربابان و بردگان). این نکته خیلی مهم است که توضیح داده شود که اسلام ایرانی و اسلام عربی ،چه شیعه وچه سنی از نظر خودآگاهی با هم نه تنها متفاوت که ضد هم هستند. چرا که اسلام اعراب ، خودآگاهی اربابی است و اسلام ایرانی خودآگاهی بندگی. عمامه های سیاه و سفید در لباس روحانیون و اهمیت سیاسی ان در اسلام شیعی و حدیث «الأئمة من قريش» که به معنای انحصار فرمانروایی برای قبیله ی قریش است برای هم شیعه و هم سنی ریشه در خودآگاهی ارباب و برده در اسلام دارد.(و شاید اینکه می گویند ایرانی را باید گرسنه نگهداشت و عرب را سیر، ریشه در تفاوت دو نوع خوداگاهی دارد. خوداگاهی بردگی و خوداگاهی اربابی. چرا که برده اگر سیر شود دیگر برده نیست و ارباب اگر گرسنه بماند، دیگر ارباب نیست. ) چیزی که متاسفانه هرگز بدان پرداخته نشده است. (بحث های بی پایه و سطحی شیعه: اسلام ایرانی یا حتی انچه مثلا اقبال لاهوری گفته اسلام آریایی و اسلام عربی متفاوت از این بحث است.)

بنابراین خودآگاهی اسلامی ایرانی که پس از تسلیم بی قید و شرطِ عینی و ذهنی دیگر خودآگاهی بردگی است در تاریخ شروع به پیشرفت می کند. بنابراین در مرحله ی اول ، کاهش رنج برده تنها در فضیلت فرمانبرداری محض وخوش خدمتی و خشنودی ارباب میسراست. در این مرحله ایرانیان در خوش خدمتی ارباب عرب از همدیگر گوی سبقت می ربایند. بهتر از اعراب شعر عربی می گویند و صرف و نحو عربی را تدوین می کنند و کلام اسلامی را مدون می سازند. بنابراین نهایت خواست خودآگاهی قومی، «فضیلتِ» خدمت برای خشنودی ارباب عرب است تا پاداشی دریافت کند و رنج بردگی را تسکین دهد.

اما خودآگاهی قومی ایرانیان پس از مدتها خدمت به ارباب عرب درمی یابد که خدمت این ارباب ان گونه که توقع دارد نه پاداشی در خوری دارد و نه اینکه مانع ظلم و ستم ارباب می شود و در واقع او هر چه بیشتر به استثمار کشیده می شود. بنابراین دیگر در پی فضیلتِ خوش خدمتی نیست، بلکه در پی از زیر کار دررفتن است. در این مرحله او شک می کند. او از یک سو ارباب عرب را متصل به خداوند می داند و بردگی ش را تقدیر الهی می داند و اینکه خداوند به ارباب چنان لطفی داشته که او را سرور گردانده است و از سوی دیگر ارباب را ستمکاری بی شرم و ازرم و غارتگری بی فرهنگ می بیند. بنابرانی گاه گاهی شورشی کور می کند و به شدت سرکوب می شود. خوداگاهی شک خطرناک است چرا که باعث می شود او برای ارباب با جان و دل کار نکند و این موجب تنبیه او می شود و دوباره جانش را به خطر می اندازد. خودآگاهی شک هنگامی که گسترش می یابد باعث واکنش ارباب ودر نتیجه سرکوب می شود. جریان های مختلف اندیشه در ایران در قرن سه و چهار که جنبشی سیاسی به راه انداختند و همه به شدت به جرم قرمطی و زنادقه سرکوب شدند همه پدیدار خودآگاهی ایرانی در مرحله شک هستند. نکته ی مهم درباره ی خوداگاهی شک این است که این خوداگاهی همچنان مرحله ای از خودآگاهی بردگی است. یعنی، آن که شک کرده است همچنان برده است و اربابی دارد و ناگزیر باید خوداگاهی شک خود را در شرایط ترس از اربابی که همچنان بر او حاکم است پدیدار کند. به عبارت دیگر او باید خطوط قرمزی را رعایت کند و تا حد امکان مخفی کاری کند و به سانسور پناه ببرد. (فردوسی در شاهنامه ، خیام در رباعیات، ابن سینا در فلسفه که همه از یک سو مسلمانند و از سوی دیگر سپاه اسلام را مارخوار اهرمن چهرگان، و ز دانایی و شرم بی بهرگان توصیف می کنند. )

مرحله ی دیگر مرحله ی آگاهی اندوهبار است. در این مرحله خودآگاهی قومی ایرانی می فهمد که زندگی برده شکاک بسیار دشوار است، بنابراین دوباره به خدمت ارباب برمی گردد. او تلاش دارد تا در این مرحله آزادی را در دنیای ذهن جستجو کند . بنابراین او اگرچه در عالم عین برده است و رعیت است کارش خدمت به ارباب اما تلاش می کند تا در ذهن آزادی را تجربه کند. جریان های مختلف عرفان و تصوف و تدین پدیدار این خودآگاهی هستند که با تأکید می گوییم که همچنان تداوم خودآگاهی بردگی است. (طباطبایی در نوشته هایش به جای خودآگاهیِ اندوهبار، مفهوم وجدانِ نگون بختِ ایرانی را به کار برده است.)

(به این دلیل (خوداگاهی بردگی ) است که تاریخ ایران پس از اسلام تاریخ بردگی ایرانیان و اربابی اعراب و ترکان و مغولان و سپس غربی ها بوده است. به این دلیل است که دولت های سامانیان و بوییان نتوانستند مستقل از خلافت بغداد دوام بیاورند . و به این دلیل بوده است که دولت پهلوی به «ارباب امریکایی» متکی بود . و به همین دلیل است که امروز بسیاری از ایرانیان به این نتیجه رسیده اند که تنها تهاجم خارجی چاره ی کار کشور است .چون ما بردگان هستیم. یعنی خوداگاهی بردگی داریم و برده ناگزیر باید اربابی داشته باشد. ما بردگان در جستجوی ارباب بوده ایم. )

حال پرسش این است که چگونه می توان از خوداگاهی بردگی رها شد. پیش تر گفتیم که خوداگاهی بردگی ریشه در یک جنگ دارد. جنگی که در ان یک طرف شکست می خورد و سپس برای حفظ جان خود ، آزادی خود را می فروشد. بنابراین برده کسی است که آزادی خود را با جان خود ناگزیر سودا کرده است. بنابراین خوداگاهی برده باید به مرحله ای برسد که بداند که آزادی او از جانش ارزشمند تراست. و در نتیجه جان خود را به کف دست نهد و با به خطر انداختن جان خویش به جنگ ارباب برود تا یا کشته شود یا ارباب را شکست دهد و ازادی خود را بدست بیاورد.

داستان چنین است که وقتی اعراب ایرانیان را شکست دادند و ایرانیان بی قید و شرط تسلیم اعراب شدند و ناگزیر مسلمان شدند. انان قاعده ای ساختند که اگر کسی که اسلام را پذیرفت ، از اسلام خارج شد، مرتد است و باید کشته شود. و این قانون از هزار و چهارصد سال گذشته تا امروز به شدت و دقت اجرا شده است. معنای متافیزیکی این قاعده با توجه به منطق پیشرفت خرد در تاریخ ، ریشه در همان جنگ نخستین دارد. در واقع خودآگاهی اربابی این قاعده را وضع کرده است که همواره تیغ را بر گردن برده نگهدار دارد و به او یادآوری کند که تو در جنگ شکست خورده ای و ازادی ات را به من داده ای و در مقابل، من جانت را به تو بخشیده ام. بنابراین اگر از اسلام خارج شوی به معنای ان است که تسلیم نیستی و برده من نیستی . بنابراین من هم جانت را می ستانم. (مانع عین در مقابل پیشرفت ذهن)

بنابراین مسئله ی اسلام در ایران یعنی خودآگاهی بردگی مساله تقابل ذهن با عین است. یعنی عین یا شمشیر ارتداد و تکفیر مانعی واقعی در مقابل پیشرفت خرد یا خوداگاهی بردگی بوده است. ( طباطبایی در کتاب زوال به خوبی نشان می دهد که چگونه خردگرایی سامانیان و بوئیان با روز شمشیر خلیفه ی بغداد و سلطان ترک غازی متوقف می شود.) بنابراین هر چقدرایرانی روشن اندیش شود تا از اسلام کاملا خارج نشود، راه به جایی نمی برد . چرا که تنها با خروج از اسلام از خوداگاهی بردگی خارج می شود و این ممکن نیست جز پذیرفتن یک دین دیگر به گونه ای که ارتداد یعنی خروج از اسلام که کیفر ان مرگ است شامل حال او شود. نکته ی مهم این است که بی دینی یا بی اعتقادی یا انجام ندادن مناسک مذهبی ارتداد محسوب نمی شود. وچون ارتداد محسوب نمی شود و جان که بهای آزادی است را نباید بپردازد، همچنان در یوغ خوداگاهیِ بردگیِ آگاهیِ اندوهبار است. بنابراین گرویدن به یک دین دیگر در این مرحله از خوداگاهی ایرانی ، از نظر خودآگاهی ، از انجا که ارتداد محسوب می شود، و پای جان به میان می اید، انقلابی تر و پیشرفته تر از بی دینی و بی اعتقادی یا انجام ندادن مناسک مذهبی یا ماتریالیسم یا ناسیونالیسم یا حتی ضدیت با اسلام است. تنها با ارتداد است که خوداگاهی ایرانی عملا اثبات می کند که ازادی از جان ارزشمند تر است و قراد داد تسلیم (اسلام) را به هم می زند. فرزند یک مارکسیست یا ناسیونالیست ایرانی می تواند یک مسلمان معتقد (خوداگاهی بردگی) باشد (چنانکه بوده اند). (یک مثال مهم تاریخی اسپانیا است. اسپانیایی ها وقتی که اسلام را از کشور بیرون ریختند ،آزاد شدند. یعنی مانع پیشرفت خرد را ازمیان برداشتند . سپس بلافاصله یکی از بزرگترین امپراطوری ها را بنیان نهادند که امریکا را کشف کرد. پیشرفت خرد در اسپانیا به این دلیل ممکن شد که انان توانستند زنجیر بردگی اسلام را بگسلانند و خود را ازاد کنند. اگر اسپانیا مسلمان مانده بود اکنون همچون مراکش کشوری بود با خوداگاهیِ بردگی درپی فضیلتِ خشنودی ارباب).

درنتیجه مفهوم ارتداد و کشتن مرتد همچون سدی در مقابل پیشرفت خرد در تاریخ ایران برای رها شدن یا گذار از خوداگاهیِ بردگی است. و بنابراین برای پیشرفت خرد یا به عبارت دیگر پیشرفت خوداگاهی قومی ایرانی ارتداد یک مرحله ی ضروری است. به عبارت دقیق تر بدون خروج از اسلام پیشرفت خودآگاهی قومی ایرانی ممکن نیست. با خروج از اسلام ، خوداگاهی ایرانی به جنگ آغازین برمی گردد و به ارباب خود می گوید جنگ پایان نیافته است. من جانم را در کف دستم می گذارم و دوباره به جنگ می ایم – البته مشروط به اینکه خوداگاهی قومی دریافته باشد که ارزش ازادی از جان بیشتر است- یا میمیرم یا تو را شکست می دهم و از بندگی می رهم. اگر برده نافرمانی کند ناگزیر اربابِ حافظ وضع موجود او را به جنگ می طلبد اگر او پیروز شد او دیگر برده نیست او همان مرد ازاد و مستقل پیش از جنگ اغازین خواهد بود.

در اینجا لازم است به ویژگی دیگر خود آگاهی بپرداریم . (پیشتر گفتیم که پس از جنگ ازادی از یک سو در آرزوی برده است و از سوی دیگر در خاطره ی او). خودآگاهی به معنای شناخت خویشتن است. خودآگاهی پدیدار خرد در روح قومی است. خرد برای پیشرفت در تاریخ، خود را به شکل خودآگاهی در می آورد. برای آنکه خود آگاهی یک گام، خرد را به پیش ببرد باید یک گام، ژرف تر به درون خود بنگرد و خود را بشناسد. خوداگاهی همچون درختی است که همزمان که شاخ و برگ نو می کشد باید به همان میزان ریشه بدواند. در واقع نخست باید ریشه دواند و سپس شاخ و برگ نو کشید. (مثلا هنگامی که دانشمندان نقشی 73 هزار ساله را در غاری در آفریقای جنوبی کشف می کنند ، همزمان که خوداگاهی انسان ژرفنای بیشتری می یابد، خرد نیز همان اندازه پیشرفت می کند و اساسا این فلسفه ی دانش هایی چون باستان شناسی و دیرین شناسی است)

خودآگاهی ایرانی برای آن که وارد مرحله ی خروج از اسلام شود، یعنی ارتداد و جان خود را آگاهانه در این راه به خطر بیندازد ، باید یک گام در درون خود ژرف تر بیندیشد و خورشید خرد- از آنجا که خدایِ خرد در روح قومیِ ایرانی نهفته است – را در درون خود ببیند. این مرحله ای است که خودآگاهی ایرانی می فهمد که او زرتشتی است. یعنی او در می یابد که دین زرتشت بخشی از خویشتن اوست.

دین درونی ترین پاره ی روح قومی است چرا که خرد خود را در شکل مطلق در خداوند در دین پدیدار می کند . بنابراین خودآگاهی قومی نمی تواند بدون بازشناسایی دین به ژرفنای خود رهسپار شود. و بنابراین بازگشت به دین زرتشت برای پیشرفت خودآگاهی ایرانی «ضروری» است. Rational Necessity

اقبال لاهوری نویسنده ی پیشرفت متافیزیک در پرشیا در یک پاراگراف- که در ترجمه ی فارسی این کتاب سانسور شده است- توضیح می دهد که دین بهایی نهایت پیشرفت متافیزیک ایرانی در عصر قاجار است. برای این اقبال دو استدلال دارد : نخست جهان شمولی دین بهایی و دیگر اینکه دین بهایی بر خلاف اندیشه ی شاعران و عارفان و فیلسوفان ایرانی یک سیستم منسجم است. اگر نظرعلامه اقبال را بپذیریم در واقع دین بهایی به این دلیل توانسته پیشرفتی در متافیزیک ایرانی ایجاد کند که از اسلام رسما خارج شده است . دین بهایی با اصلاحات امیرکبیر و سپس با نقد ویرانگر کسروی در ایران متوقف شد. بر بنیاد پژوهشهای نوین – همچون پژوهش دکتر توکلی ترقی – دین بهایی ریشه دردین زرتشتی دارد. در زمان صفویان موبدی زرتشتی به نام آذر کیوان از ایران به هندوستان می رود و در شهر پاتنای هندوستان مکتب دساتیری را بنیان می نهد و از انجا با امکانات متافیزیک زرتشتی به متافیزیک سامی و اسلام می تازد. آذر کیوان از این اصل مهم متافیریک ایرانی که حقیقت همه ی ادیان یکی است دفاع می کند. این مکتب کمکم وارد ایران می شود و دین بهایی حاصل ورود این اندیشه به ایران است و بر همین بنیاد بها الله خود را ازنسل ساسان پنجم – اخرین پیامبر ایرانی بر بنیاد اندیشه ی دساتیری آذر کیوان- می داند. در واقع دین بهایی همچون اندیشه ی سهره وردی تلاش ناموفق متافیزیک ایرانی برای بازگشت دین زرتشت است. هر دو اندیشه با ابزار ارتداد سرکوب شده اند . اما ناکامی دین بهایی دلیل دیگری نیز دارد و ان این است که در این زمان بسیاری از متون کهن زرتشتی از جمله گاهان یعنی سروده های خود زرتشت با کمک دانش زبانشناسی ترجمه و در دسترس قرار گرفت. بنابراین دیگر خوداگاهی ایرانی ان اندازه ژرفنا یافته که مستقیم به سرچشمه دست یابد و دیگر نیازی به واسطه هایی چون سهره وردی و دین بهایی یا مکتب دساتیری آذرکیوان نبوده است. ضمن انکه گاهان در خردگرایی چنان استوار و روشن است که اشکارا از سهره وردی و دین بهایی پیشرفته تر است. بنابراین اگر ایرانی امروز بخواهد سر یوغ بردگی اسلام بردارد گزینه ی پیش روی او دین زرتشتی است. شگفت انگیز ان است در مراسم سدره پوشی زرتشتی – مراسمی که در ان نوجوان زرتشتی زاده با غیر زرتشتی، زرتشتی می شود عبارتی از اوستا خوانده می شود که بخشی از ان اینچنین است:

« دین بهی مزدا پرستی را می ستایم

که یوغ بردگی را بر می اندازد و جنگ افرار را فرو می نهد،

و ازاده گی بخش و راستین است… . »

آگاهیِ اندوهبار که آخرین و پیشرفته ترین مرحله یِ خودآگاهیِ بردگی است که در آن برده به دلیل اینکه آزادی را تنها در دنیایِ ذهن جستجو می کند به اراده ای پولادین دست می یابد که با ان اراده هم ارزش ازادی را می یابد، وهم دلیری انکه برای ازادی، جانش را به خطر بیندازد و به جنگِ ارباب برود. اگر او چنان ارده ای یابد که دلیر شود، جانش را به خطربیندازد و به جنگِ ارباب برود و پیروز شود او دیگر برده نیست، آزاد است. در اینجا خوداگاهی وارد مرحله یِ خردگرایی می شود چون دیگر آزاد است. در این مرحله، خوداگاهی باید خرد را حاکم بر جهان بشمارد. بنابراین باید خرد جای خدا را بگیرد. اما از انجا که خدا همان خرد در شکل مطلق است، در این مرحله باید خرد به یکسانی خود با خدا پی ببرد. به عبارت دقیق تر، خوداگاهی در مرحله ی خردگرایی باید به رابطه ی این همانیِ خدا و خرد پی ببرد. در دنیای غرب و الهیات مسیحی، این مساله این گونه حل شد که از انجا که یکی از اشکال خرد به شکل «یک مثلث» است (تز، آنتی تز و سنتز)، در واقع تثلیث مسیحی (پدر(تز) ، پسر(آنتی تز) و روح القدس (سنتز)) همان خرد است. در دین زرتشتی اهورامزدا خدایِ خرد است. بنابراین خوداگاهی ایرانی پس از گذار از مرحله ی خوداگاهیِ بردگیِ اگاهیِ اندوهبار برای یافتن رابطه ی این همانی خدا وخرد به ضرورت به اهورامزدا خدای خرد می رسد. درواقع در اینجا خوداگاهی قومی ایرانی که همچون بذری (خرد= اهورا مزدا) در تاریخ ایران درحال رشد بوده است به میوه ی خود (خرد= اهورامزدا) می رسد. در نتیجه باید گفت که بازگشت دین زرتشت نتیجه ی یک ضرورت در صورت معقول پیشرفت خرد درتاریخ ایران است.

دین زرتشت که دستگاهی بسیار منسجم است پیشتر به چند نقد یا تهمت رو به رو بوده است : نخست دوگانه پرستی ، دوم آتش پرستی ، سوم دخالت موبدان زرتشتی در امور کشور و علت شکست ساسانیان و چهارم اداب و رسوم نادرست. این نقد ها یا تهمت ها امروزه همه رد شده اند. بنابراین اکنون این پرسش در خوداگاهی قومی مطرح شده است که چرا ما به دین خرد گرا و پیشرفته ی خود باز نگردیم تا از اسلام رهایی یابیم. شاهد ادعا اینکه اخوان ثالث و سیمین بهبهانی از بزرگترین شاعران معاصر چنین سروده اند:

« خدا ما را از اين الله اهريمن رها سازد

يقين، اهريمن و الله همدستند، حافظ جان

همان اهريمن است الله و در اين شک ندارم من

گواهم ايزدی ـ ايرانيان هستند، حافظ جان

ببين، شب ها چه تاريک است زير پرچم الله

ببين، مردم چه بدبخت و تهيدستند، حافظ جان»

اخوان ثالت

«رفته است ز یاد همگی ایزد دانا،

با سنگ سیاهی همه در راز و نیازیم

از علم گذشتیم و ز دانش ببریدیم،

دنبال روایات عرب های حجازیم. »

سیمین بهبهانی

ایزد دانا در انجا اشاره به اهورامزدا خدای خرد است.

بازگشت به دین زرتشت آغاز شده است . و این بازگشت از جایی که جنگ بزرگ رخ داد یعنی مرزهای غربی ساسانیان یعنی کردستان عراق آغاز شده است. کردها سالها پیش برای حفظ هویت کردی خود جان خویش را به کف دست نهادند و و به جنگ صدام بعثی (سردار قادسیه) رفتند. به عبارت دیگر انان به وضعیت جنگ بزرگ آغازین بازگشتند، اما این بار انان تسلیم نشدند.آنان اثبات کردند که آزادی شان از جانشان ارزشمند تراست. بنابراین خودآگاهی قومی کردها توانست زنجیر بردگی را بگسلاند و سپس آنان با بنیان دولت خودمختار اقلیم کردستان، با الغای قانون ارتداد اسلامی، مانع پیشرفت خوداگاهی را از میان برداشتند. اکنون هزاران نفر از کردها به دین زرتشت بازگشته اند و تاکنون چندین آتشکده در کردستان عراق بنیان نهاده اند و روز به روز افراد بیشتری به دین زرتشتی می پیوندند.

دکمه بازگشت به بالا