سیاست

پهلوی در تداوم یا گسست از مشروطه

نویسنده: الهه حسینی رامندی

این نوشتار به طور کامل و بدون هیچگونه تغییری از تارنمای فصلنامه ایران بزرگ فرهنگی گرفته شده است

در حین بحث درباره در ایران اغلب پیش می ِ آید که شاهنشــاهی پهلوی را با پادشاهی خاندان ویندزر در بریتانیا بهعنوان عالیترین حــد یــک Monarchy Constitutional مقایســه ً آن اســت کــه میکننــد. هــدف ازیــن مقایســه احتمــاال ّ نســبت به تداوم نظام مشــروطه در انگلســتان، از علت )۱( سقوط نظام حکومت قانون در ایران بپرسند؟ در ایــن اثنــا ســؤالهای مشــابه دیگــری هــم پرســیده میشــود. اینکه »چه نســبتی میان اقدامات رضاشــاه با ّت وجود دارد؟« که البته در پاسخ بدان جنبش مشروطی ّت بینیاز از این نیســتیم که نخســت بپرسیم »مشروطی چگونه تأسیس شد؟« ٔ نســبت رضاشــاه ّعلــت آن اســت که هر باوری درباره با جنبش مشــروطه داشــته باشــیم، که »رضاشــاه ناجی مشروطه بود یا ویرانگر آن؟« نخست نیازمند آن هستیم تا ِ بفهمیم که نسبت خود مشروطه با تاریخ ایران چیست؟ ٔ ٔ در اینجــا هــم، همچــون همــه مــوارد دیگــر در حــوزه علــوم انســانی در ایــران، ما بــا انبوهــی از پیشفرضها و اســتنتاجات ایدئولوژیکی روبرو هســتیم. بخشی از این ســردرگمی ما در مــورد تاریــخ معاصر ایــران بازمیگردد ٔ موضوع ناســیونال- بــه اینکه برای نمونه در اروپا درباره سوسیالیســم در ده ســال گذشته نزدیک به چند دههزار ْت ٔ مشروطی ّ ا ما درباره مقاله و کتاب نوشته شده است، ام ّت داریم و یک کسروی. بعد از آن هم برای فقط یک آدمی چند دهه به تعطیالت رفتیم. خوب، با این حجم محدود از پژوهشهــای ارزنــده، چطور می ٔ توان از مرحله حالجی وقایع ثبت شده به صدور نظریات صائب مرتفع شد؟ ّت نظــرات رایج را میتــوان به چند ّ ــا کلی ِســر جمــع ام دســته تقسیم کرد. گروهی که جنبش مشروطه را بابت ٔ اقدامــات تندروانه امثال تقــیزاده و قفقازیها، حرکتی شــبیه بــه انقالب فرانســه می ّ دانند و با تلقی اشــتباهی که در اثر تندرویهای امثال روبســپیر و دانتون از اصل آزادی ٔ خواهانه آن یافته ً اند، متقابال مشــروطه را در ایران، انحرافی در سطوت سلطنت قاجاری میانگارند، که گویا اگر آن جنبش اجازه داده بود میتوانست چیزی شبیه به )۲( ٔ مشروطه سلطنتی در بریتانیا باشد. ٔ دســته دیگــری، از جمله روشــنفکران چپ که اســاس مشــروطه را قابــل دفــاع می ّ داننــد و حتــی آن دســته از اسالم ِ گرایان مدافع مشروعه، اگرچه با مبداء و مقاصدی ً بر این قول پای میفشــارند که اگر نظام متفاوت متفقا سیاسی ما به سیستم بادوامی از نوع بریتانیا منجر نشد، بابت آن بود که با ســرکار آمدن پهلوی، بســاط مشــروطه )۳( ّ برچیده شــد، و در این راستا استدالالت متفاوت و حتی متضادی مطرح میکنند. بهزعــم نگارنــده، از آنچه تا کنــون در موضوعات فوق نوشــته شــده، میتــوان دریافــت که جملگی گرفتــار دو خطای بزرگ شدهاند: .۱ تفسیر توأمان جنبش مشروطه و شورش پنجاهوهفت با یک نظریه ّت و اقدامــات دودمان ۲ ٔ . وسوســه توضیــح مشــروطی ّل تاریخی بریتانیا یا فرانسه پهلوی از طریق مقایسه با تحو بر این ســیاق، گروهی که بیشــتر وابسته به نحلههای مختلــف ایدئولوژیکی چپ هســتند، و ظهور رضاشــاه را عامل سقوط مشروطه میدانند، سیر متفاوت دو جریان مشــروطهخواهی و انقــاب اســامی را کــه شــرح آن دو ٔ دســتگاه ٔ نظریه متفاوت می ٔ طلبد، از دریچه عینک تیره مقوالت مارکسیستی تحت یک نظریه توضیح میدهند. ّــت شــاید بهغــرض اینکــه در تسویهحســاب بــا دو وضعی پهلوی و جمهوری اسالمی، به ِ قصد ِ رهایی خلق »ایران بین )۴( ٔ ِ سیاسی کشور از آن ایشان باشد. دو انقالب«، آینده علیرغــم چنین مقصود آشــکاری، تالش بــرای تدوین ٔ چنان نظریه واحدی چندان وسوسهانگیز بوده که برخی ٔ رفقا را با آنکه پیشفرضهایی ِ نویسندگان خارج از دایره متفــاوت داشــته و راهی دیگر میجســته، بــدان بیراهه )۵( اگرچه به این بکشــاند. برای نمونه، ماشــالله آجودانــی نکته بهدرســتی اشــاره میکند که رضاشــاه بســیاری از ّ ا چــون بهعیار خواســت ّ های مشــروطه را محقــق کرد، ام رایج روش تحقیق در علوم انسانی در ایران، سیر حرکت تاریخ را خطّی، جبری و اجتنابناپذیر می ٔ انگارد، وسوسه توضیــح تاریــخ معاصــر تحت یــک نظریــه او را نیــز چون دیگران رها نمیکند، و در نتیجه مثل رود خروشانی که سرانجام به مرداب می ِ ریزد، جنبش مشروطه را به مسلخ وقایع بهمنماه ۵۷ میبرد. بی ّ آنکه دقت کند که چنین ّ تلقی از تاریخ معاصر ایران، بهطریق اولی می ٔ تواند قطعه ٔ مکملی برای پازل نظریه استبداد شرقی، یا سرزمینهای بیتاریخ تحت تولید آسیایی باشد. تالی ّ های فاســد دیگر چنین تفکری میتواند آن باشد که اجباراً بایســت کل ســیر تاریخ معاصر را سرسرهای به ّر کــرد؛ و از آنجــا که گریختن ســمت آزادیخواهــی تصو از چنیــن نظریــهای کــه بــه هــدف دیگــری قالبریــزی شــده، ســخت خواهد بود، گــذرگاه باریکی تعبیه شــده ّر که جنبش تــا ترکمانــاوار نعــل را وارونه بزنند. ایــن تصور که جنبش مشــروطه اگرچه نهضتی آزادیخواهانه بــوده، و انقالب اســا ٔ می گویــا آزادی را کلمــه قبیحــه میدانــد، ایــن تضــاد را میتوان بهســود طــرح نظریهای واحد در شــرح تاریــخ معاصر ایــران این ِ گونه حل کرد که چون خواســت آزادی ّ خواهــی در دوران رضاشــاه و بعــد از آن محقــق نشــده، شــورش »خلق« در ســال ۵۷ ّ ، پرتــوی از تجل ِی آن آزادیخواهــی بــوده اگرچــه بعــداً به بیراهه رفته اســت. اصالحاتطلبان حکومتی ازین دستهاند. ّ نامنصفانه است اگر تذکر داده نشود که نهچندان خارج ٔ چنین پندارهایی، پرسشهای جدیدتری نیز از محدوده مطرح شده اند که هوشمندانهتر بهنظر میرسند، تا در نسبت با مدهای جدید فرنگی نسخههای بهروزشدهای از »چه باید کرد«های سابق را تحویل دهند. هرچه باشد انگارههــای مذهبی و مارکسیســتی دیگر چندان جذاب نیستند. اکنون لیبرالیسم مطرح است. و آنچه که ما را اجبارا به نظم جهانی پیوند میدهد چســب لیبرالیســم ّت جنبش مشروطه ِ است! پس در پاسخ به پرسش »ماهی چه بوده؟« اغلب پرســیده میشــود که آیا مشــروطه در ایران میبایســت همچــون نظام ٔ هــای مشــروطه اروپایی ّســنتمدار میبــود؟ آیــا جنبش مشــروطهخواهی که به پادشاهی رضاشــاه انجامید، به انقالبیگری فرانسویها تاسی کرده است؟

پیرو جمله ای از مخبرالسلطنه هدایت بدین مضمون کــه مشــروطه در ایــران بایــد بــه راه بریتانیا و نه فرانســه برود، گمان میبرند که نقص از انتخاب الگوی ما بوده، ٔ و مشــروطه ایران متأثر از انقالب فرانســه نهاد ســلطنت را از میــان بــرده اســت. در ادامه نیز با ذکر هشــدارهای ّدرضاشــاه با الغای رژیم ارباب )۷( که »محم مادام لمبتن ّر و رعیتی پایههای سلطنت خود را متزلزل میکند« تصو شــده کــه شــاه شــهید آغازگر اصالحــات به ســوی ایجاد ّت ناکام ماند. حکومت قانون بود، که با جنبش مشروطی برخــی دیگــر نیــز اگرچــه ملتفت ٔ انــد کــه دو واقعــه مشروطه و شورش ۵۷ را نمیتوان تحت یک نظریه شرح داد، میپندارند که جنبش مشروطه بیشتر شبیه انقالب شــکوهمند در بریتانیا بوده اســت، از این جهت که ضد ّســنت نیســت و تدوامگراســت و بر نهــاد پارلمان تأکید داشت. انقالب اسالمی را نیز از این جهت که با ترکیبی از محافظــهکاری و انقالبیگــری بــه جنگ جهــان مدرن میرود، شــبیه جنبــش محافظهکاری انقالبــی در آلمان ٔ دهه بیست و سی میالدی میبینند. بهنظــر نگارنده، در تحلیل صحیح وقایع تاریخ معاصر ّــت ایــران به ٔ جــد بایــد از وسوســه ٔ مقایســه آن بــا وضعی تاریخــی بریتانیــا و فرانســه اجتناب کرد. ایــن خطا را دو بار هم مصدق با غرضورزی مرتکب شد. مصدق در نهم آبــان ۱۳۰۴ هنــگام مخالفت با پادشــاهی رضاشــاه چنین میگوید: ٔ »در همه ّ جهان متمدن، به جز زنگبار، شاه تشریفاتی و سمبلیک است و فقط وقتی مجلس، نخستوزیری را عزل کرد و یا نصب کرد، شاه این حکم را مهر می کند! و ّال چون رضاخان را شاه کنیم، در نتیجه اگر ما یک فرد فع به حالت زنگبار ارتجاع کردهایم! چون صاحب پادشاهی ّال و سیاسی میشویم.« فع ّ شگفتا که مصدق که خود مدتی در سوییس بود، هیچ ٔ خبری از همســایه بزرگ و همزبان ســوییس یعنی آلمان نداشــت! چــه، در آلمــان آن زمــان، امپراتــور ویلهلم دوم )قیصر آلمان(، در حضور مجلس و نخستوزیر، هرچیزی بود به جز تشریفاتی و نمادین! در آلمان زمان بیسمارک ّ و قیصر ویلهلم، که چند صد سال از نظر فرهنگ و تمدن و فلســفه و سیاســت، از ایران قاجاری جلوتر بود، مجلس تنها قانونگذار بود و بس و دولت زیر نظارت پادشاه قرار داشت و وزیر، مسئول پادشاه بود و نه مسئول مجلس. از ایــن رو ویلهلــم دوم بزرگترین صدراعظــم تاریخ آلمان یعنی بیسمارک را برکنار کرد و هم او بود که آلمان را به جنگ جهانی کشاند. سخن از تأیید کارهای اشتباه قیصر آلمان نیست. ولی شگفتانگیز مینماید که مصدق به صرف چند سال اقامت در اروپا، اینقدر دیگر نمایندگان مجلــس و مــردم را نادان فرض می کرد که گمان میکرد می ٔ توانــد چنین وانمــود کند که در همه جهان، شــاهان بیکارهاند! و ریاســت کشــور و فرماندهی کل قوا از برای شــاهان نیســت و آنان تنها کارشــان آن اســت که قوانین مجلس و نخستوزیر را مهر کنند! حال آنکه این تنها و تنها ویژگی انگلیس بود که آن هم محصول شرایط خاص تاریخی آن کشــور بود و هیچ کشــور مشروطه پادشاهی، ّ دیگری جز انگلیس چنین نبود. حتی فرانسه قرن نوزدهم ً قانون اساســیاش را از آن گرفته بود، هم که ایران دقیقا پادشاهی تشریفاتی و بیکاره نداشت. در جــواب بــه مصــدق علیاکبــر داور کــه برخــاف ً حقوقدان دانشآموختهٔ اروپا بود، و کسی مصدق، واقعا بــود کــه به جــای پز دادن بــه یک مدرک دکترا، اســاس و بنای دادگستری ایران را ریخت، پاسخی میدهد که از نظر ایرانی یک سده پس از آن واقعه اگرچه صحیح است ّ ا کافی نمینماید. داور پاسخ میدهد: ام ّ »بنده تعجب می ّ کنم چطور ایشان که مدتی است در ٔ مجلس هســتند و غالب ماها را می شناســند درجه فهم ّر کردند رفقــای پارلمانی خودشــان را آنقدر كوچک تصو کــه ممکن اســت اینطــور فرض کنــد. پس این قســمت فرضشــان مورد نداشــت، فرمودند اگر ایشان ]رضاخان[ باالتــر از ایــن مقام رفتند کــه آن وقت وجودشــان دارای اثر نخواهد بود گمان کنیم که اینجا يک قدری بیلطفی ً ّ ایشان که مدتی در ممالک خارجه کرده باشند مخصوصا زندگانــی کردهانــد و شــاههای خــوب و بــد دیدهانــد. ما هميشه يک دوال، دیدهایم آقا ایشان در نقاط دیگر دنیا زندگــی کردهانــد و میداننــد بعضی مملکتها هســت که شــاههای خــوب دارند و بعضی جاها شــاههای باالیق دارند بعضی جاها یک شخص فوقالعاده الیقی سلطنت میکنــد و آن وقــت خودشــان میداننــد کــه چقــدر آن شــاه فوقالعاده غیرمســئول و خودش مؤثر است و البته يک شــاهی که عالقه داشــته باشــد و میل داشــته باشد مملکتــش بــزرگ شــود و عظمــت پیــدا کنــد و در ردیف ممالک بزرگ عالم گذاشته شود و تشخیص هم بدهد که ً غیرمسئول چطور باید این کار را کرده هر قدر که قانونا ً ٔ در عمل منتهــا درجه اثر را خواهد داشــت. باشــد حتما در خــارج کتبــی راجــع بــه خیلــی از قضایــای سیاســی بینالمللی نوشته شده است از جمله اینکه فالن سلطان که در فالن مملکت بوده اســت وقتی که او آمده اســت سر کار این مسائل پیش آمده است و وجود مؤثر او بوده اســت توانســته اســت این کارها را بکند. خالصه این در صورتی اســت که بفرمایند اگر ایشان شاه شوند و بدون مسئولیت جواب این بوده که عرض کردم.« ً گریبــان مصــدق را مــا اگــر جــای داور بودیــم، قطعــا میگرفتیم و از او با عتاب میپرســیدیم که مگر ما مثل ٔ بریتانیــا بودیــم و یا مشــروطهمان را از زنگبــار مســتعمره بریتانیا اخذ کرده بودیم که صالح کشور خود را ندانیم و متأثر از انگلستان امورات خود را تدبیر کنیم؟ دیگر اینکه در همــان دوران، جورج پنجم در بریتانیا بابت اقدامات ً ٔ سیاســی خود در بحبوحــه بحرانهایی که بریتانیا بعضا را تهدید میکرد، موجب اعتالی اعتبار خاندان ویندزر شد. البتــه در هریــک از نظامهــای متفــاوت دو کشــور ٔ انگلســتان و فرانســه و تاریخچــه منضــم بــه آن، مناطقی هســت که با فهم انضمامی منطق عام آنها میتوان به برداشــت صحیحتــری از ســیر وقایــع در ایران رســید و یا میتوان نســبت به اینکه »چه اقدامی میتوانست بهتر باشــد؟« پرســشهایی مطرح کرد. در ایــن رابطه، تدقیق در پژوهشهای فلسفی دکتر جواد طباطبایی میتوانند راهگشــا باشــد. بهزعــم وی، مشــروطه در ایــران به حکم ّ عقل تأســیس شــده و نه در تداوم یک ســنت. این یعنی مشروطه ٔ چیان با معیار قرار دادن ضابطه عقل به تحدید قدرت شــاه و قانونمند کــردن آن و تقویت بنیان دولت پرداختند. ّل، به گونهای که به دســت »متن مذاکرات مجلس او ّ ٔ ن این اســت که همه ٔ نمایندگان، از همه ما رســیده، مبی طبقات اجتماعی بهره ُ ای از این عقل عقالئی داشــتهاند و بهطــور طبیعی میدانســتند که قــدرت محدود بهتر از قدرت نامحدود اســت و، چنانکه ارســطو گفته بود: »بهتــر اســت کــه قانــون فرمان رانــد تا انســان«! صورت ٔ مذاکرات مجلس نمونه ُ بارزی از این کاربرد عقل عقالئی است، چنانکه در مسائل اساسی مصلحت عمومی میان ٔ همــه نمایندگان، که حقوقدانی نیز در میــان آنان وجود ّت نداشت، اجماعی وجود داشت. دلیل اینکه مشروطی ایران، به ٔ رغم اینکه پیوندهایی با همه نظامهای مشروطه دارد، چنانکــه پیشــتر بــه مورد انگلســتان اشــاره کردم، در ایــران، »عملــی« مســتقل از »نظریه« بــود، این جنبه ُع ٔ قالئــی آن اســت، زیرا، به گفتــه دکارت، در آغاز گفتار در روش راه بردن عقل: »میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است«.« حــال، شــاید بتــوان بــه پرســش »نســبت رضاشــاه بــا ّت چیست؟« پاســخ داد. نگارنده معتقد است مشروطی ٔ کــه »ظهــور رضاشــاه تکــرار واقعــه تاریخــی دیگــری در گذشــته نبوده«، و شــاید منوط به گذرگاهی تاریخی در آینده، و شاید هم نه، نتوان در فهم کیفیات برآمدن وی به قرینهای دست یافت. ّاس تا رضا شاه کشوری از ٔ ایران در فاصله مرگ شاه عب دســت رفته بود. چند سال کریمخان هم استثنایی بود، ّ هیــچ یک از شــاهان مدیر نبودند، حتی نادرشــاه ســردار ّ ا شاه بدی بود. ایران چهار قرن به قهقرا رفت. خوب، ام این نیازمند تدابیر رادیکال بود تا کشور حفظ و نهادهای جدید تأســیس شــود. این بود که همان مشروطهخواهان ّــت عمــ ًا بــه ســختیها و ســابق وقتــی کــه در واقعی ناممکناتــی برخوردنــد کــه ناشــی از انحطــاط تاریخی و فساد درمانناپذیر خاندان سلطنتی بود، بهحکم ضرورت و تجویــز عقــل، از یــک جایــی اجماع عقل عمومــی بر آن ّ قرارگرفت، که سنت منحطی که وجود داشت قطع شود و خون نویی به رگهای این کشــور تزریق گردد. پدیدار شدن چنان اجماعی، اگرچه هیچ امیدی به اصالح وضع )۹(، به ظهور رضاشــاهی موجــود، جــز به معجزه نمیرفت منجــر شــد کــه ناشــناختهترین و نابیوســیدهترین رجال زمان بود. یکصد سال و اندی پیش قشون رضاخان آماده میشد تا با فتح تهران، آن حکومت قانونی را که با جنبش مشروطهخواهی در آرمان وامانده بود، عمال برپا کند. تا آن زمان کمتر کسی از نخبگان میدانست که او کیست، و در چه اندیشهای است. در چنان زمانــهای، آنکس که بنیادیترین دگرگونیها را پدید میآورد، میبایست گمنامترین کس از میــان رجال زمانه باشــد، چــه تنها دورترین ٔ خبیثه میتوانست بیآنکه کس به آن شــجره دامــن آلــوده باشــد، تبــر برداشــته و از ریشــه ببرد. رضاشــاه نمیتوانست و نمی ٔ باید ادامه ّســنت قاجاری باشد. او بایست بنیاد پیشین ّت فاسد را براندازد را ز بیخ و بن برکند، اشرافی و طبقهای نو برســازد، حامالن فســاد را برکنار کرده و پاکدستان را برکار گمارد. از ایــن حیــث هیچ مقایســهای میــان نظام سیاســی ایــران بــا بریتانیا ســودمند نیســت. نــه در باب مشــروطه و نه در ظهور رضاشــاه. ٔ مشــروطه از ایــن نظر که بایــد بدانیم دربــاره دموکراســی در بریتانیا یک شبه پدید نیامده است. بلکه نظام مشروطه در انگلستان به مرور زمان به یک دموکراسی تبدیل شده است. ّت ٔ چــرا کــه »اگرچــه یــک نظریــه عمومــی مشــروطی ّ ــا هــر بهعنــوان نظــام حکومــت قانــون، وجــود دارد؛ ام مشــروطهای، به اعتبار حکومت قانون خاص، مشــروطهٔ کشــوری خاص است. بهتر بگوییم، نظامهای مشروطه، ّتهای خــاص بودهانــد. نظامهــای در آغــاز، مشــروطی ٔ مشــروطه کنونی در کشورهای پیشــرفتهی اروپایی، که ٔ ٔ مشــروطه ایرانــی آن نظامها بــه نظــر میرســد نویســنده ٔ پیش قــرار داده ٔ را معیــار ارزیابی مشــروطه ایرانی ســده اســت، دموکراســیهایی در صورت نظامهای مشــروطه هســتند. در این کشــورها، که بهویژه در اروپای غربی و ّل خود به شــمالی قرار دارند، نظامهای مشروطه در تحو ّت دموکراسیهایی تبدیل شدهاند. سال نخست مشروطی ّت چندین سدهای انگلستان ایران را نمیتوان از مشروطی ّت ٔ مشروطی قیاس گرفت. برعکس، پرسش اصلی درباره ایران این اســت که چرا نتوانســت به دموکراســی تبدیل )۱۰( شود.« ّت و برآمدن رضاشــاه، ارتباطی یعنی رخداد مشــروطی انضمامــی به روند هشــت ســدهای برقراری دموکراســی در بریتانیا از مگناکارتا تا انقالب بریتانیا و امضای سایر ٔ قوانینــی کــه پایــه نظام حکومــت قانــون در بریتانیا قرار ّت ایران با ٔ گرفت، ندارد. فلذا از وسوســه ٔ مقایســه وضعی دو مدل بریتانیا و فرانسه میبایست درگذشت. ما چهگونه میتوانستیم مدل بریتانیا را در ایران پیاده ٔ ٔ خبیثه ً ارتجاع بود؟ اصال ّت ما شجره کنیم وقتی اشــرافی ّت؟ چیــزی که در پیش از اســام با عنوان کــدام اشــرافی ّت می ٔ شناســیم، تــداوم نســبی هزارســاله هفت اشــرافی خاندانــی اســت کــه به داریــوش در رســیدن بــه قدرت ّ یاری رســاندند تا پایان دوران ساســانی و حتی مردهریگ ّت پس از ّ ّ ــا آنچــه عــدهای اشــرافی آن پــس از اســام. و ام )۱۱( بر ایران است اســام می ٔ خوانند، سلطه نظام قبیلهای کــه بــه موجــب آن هر خربنــدهای که خدابنده میشــد، ایــل پیشــین را فرو میفکنــد و زمین ایــران را به ایل خود تیول میداد. رضاشــاه مجبور بود که شمشــیر بکشــد و ٔ ٔ خبیثه ارتجــاع را از بن برکند. او میبایســت ایــن شــجره برای برقراری حکومت قانون، برخوردی قهری و رادیکال ٔ ِ این تسلسل فاسد قبیلهای را قطع کند. رضاشــاه، شجره کرد. القاب اشــرافی را از میان برد، و از همگان خواســت تــا او را تنهــا »رضا پهلوی« بنامند. این را مقایســه کنید بــا القــاب اشــرافی در نظــام سیاســی بریتانیا کــه حامل ارزشهــای متفاوتی هســتند. برای نمونه لقب اشــرافی دوک ادینبورا که به همسر ملکه الیزابت دوم اعطا شده، ّ حامل ســنت تعــادل بین قوا در یک نظام مدرن اســت و ازیــن نظــر هیــچ نســبتی با لقبهــای منحط قجــری که پهلوی برای پیشــرفت ایران میبایســت آنها را منقرض کند نمیتوانست داشته باشد. رضاشــاه در زمانهای بر ســر کار آمد که ســاطین قجر ّ ا پهلــوی آمده محصــور در حرمســرای خویــش بودند. ام بــود کــه شــاه را و زنــان را از حرمســرا بــهدر آورد و خــود میبایست الگوی چنین نظامی می ّ شد. لذا سنت منحط قجری نمی ّ توانســت حتی بهعنــوان ویترین نظام جدید ٔ استفاده شود. ملکه بریتانیا محصور در حرمسرا نیست ّ و دربــار باکینگهــام اگر ســنتهای خود را بــا قدرت پی می ٔ گیــرد و بــه پشــتوانه آن بــا Individualism مخالف ً ّ اتخاذی اســت، نــه بهمعنی دفــاع از انحطــاط، که صرفــا موضعی محافظهکارانه به جهت حفظ آزادی است. شــاه ایران میبایســت روابط ارتجاعی میان مالکین و مالها را با دربار از هم میگسســت. این با تنظیم روابط میــان شــاه و فئودالهــا در مگناکارتــا متفــاوت اســت. ّل ّ بریتانیا سنت پادشاهی خود را در طی هشت سده تحو همراه با محافظهکاری حفظ کرده است. ما پس از اسالم ٔ و با ســلطه قبایل بر ایرانشهر، به جز یک دستگاه دیوانی در شرایط انحطاط چند صد ساله چیزی برای نگاه داشتن نداشتیم، مگر آنکه شاه ایرانشهری پهلوی شمشیر بکشد. و نظام ارتجاعی را با قدرت فرو کوبد تا بر ویرانههای آن بتواند نهادهای مدرن را برپا سازد. بحــث خــود را بــا طــرح مثالــی پــی میگیریــم. چنــد ســالی اســت کــه مجموعــهای تلویزیونــی با عنــوان تاج )Crown The ٔ ) از شــبکه نتفلیکــس پخــش میشــود. تــاج، زندگی ملکــه الیزابت دوم را پــس از مرگ عمویش در ســال ۱۹۴۷ و به قدرت رســیدن و سپس ازدواج وی با شــاهزاده هنــری را تا به امروز نمایش میدهد. تماشــای این مجموعه که از ســوی منتقــدان با نقدهای متفاوتی همراه شده، برای مخاطبان ایرانی که اغلب فهم درستی از تاریخ بریتانیا ندارند میتواند سودمند باشد. در یکی )۱۲( این مجموعه چرچیل را میبینیم که ُنهای از داستانب در پی مرگ ناگهانی جورج ششم، به ٔ دنبال آموزش ملکه جوان است. چرچیل وارد اتاق ملکه شده و قصد میکند ّ ــا ملکه که کــه دســت ملکــه الیزابت جوان را ببوســد، ام ّ ّت ملی چرچیــل از صندلی خود بــاب احترام به شــخصی بلند شــده، نمیداند که دستبوســی رعایا و برنخاستن ّ ملکه در مقابل ایشان، از سنتهای دربار است. چرچیل به او می ّ آموزاند که این ســنت ماست و ملکه نمیتواند متأثر از عقاید شخصی خود از انجام این مناسک امتناع ّتهای این مجموعه شخصی کند. یکی دیگر از شخصی )۱۳( اســت که منشــی خصوصی بــا عنوان آلن تامی لســلز جورج ششم و ملکه الیزابت میباشد. از نظر تامی لســلز، ایندیویجوآلیسم در دربار ممنوع بــود. هــم او بــود که مانــع ازدواج مــارگارت خواهر ملکه الیزابت با معشوقش پیتر تاونزند شد، و هم او بود که در )۱۴( ّ ، ادوارد هشتم را به علت همدستی با کلیسای بریتانیا ازدواج با بیوهای آمریکایی به اســتعفا وادار کرد. اگرچه دالیل مهمتری برای این کار داشت. این را مقایسه کنید عاشــقانه شــهناز ٔ بــا برخــورد دربار شاهنشــاهی با رابطه ٔ پهلوی با خسرو جهانبانی. انتقادهــای عجیبتــری هــم از ســوی اســامگرایان، کمونیســت ِ ها و دیگر هواداران ٔ قــدرت مطلقــه نخســتوزیر ایراد میشود. یکی آنکه پهلوی ّ را بــه رعایــت نکــردن ســنتها ّمتهم میکنند. میپرســند آیا اینکه رضاشاه همچون ناپلئون تــاج را خــود بــر ســر گذاشــت، گونهای فرانسویمآبی بود؟ آیا بهتر نبــود چنانکه در بریتانیا اســقف اعظم کانتربری بر ســر ملکــه تــاج میگــذارد، یکــی از مجتهــدان زمــان بــر ســر او تاج میگذاشــت؟ یــا اینکــه چــرا عکسهای فرح و شــاه با لباس غیررسمی منتشر میشد؟ گویا ٔ خبــر ندارند که رابطه شــهبانو ٔ فرح با گذشته سیاه اسارت زن ایرانی در بنــد چادر و چاقچور با وضع بریتانیا متفاوت است. این جریانات که در شــورش ۵۷ جملگی علیه قانون اساسی مشــروطه همدســتی کــرده و از عجایــب روزگار اکنــون مشــروطهخواه شــدهاند )!( این نکتــه را در نظــر نمیگیرند که ً ّســنت ســلطنت ما )اگــر واقعا چنین چیزی وجود داشــت( ســنت انحطاط بوده؛ یعنی ً میبایست از او پیروی سلطنت قجری که پهلوی احیانا می ّ کــرده، ســن ِت ارتجاعــی قبایلــی بــوده اســت. زنــان قاجار محبوســان حرمســرا بودنــد. پهلوی آمــده بود که انحطــاط ایــران را درمان کند. در انحطــاط که نمیتوان محافظهکاری پیشــه کرد. او و پســرش محصول دورهای بودند که ایران می ٔ بایست به قافله ّ تمدن مدرن میرسید و کمر ارتجاع میبایست میشکست. رضاشاه آمده بود تا طرحی نو دراندازد، استخوانهای )۱۵( ّدخان بیرون آورد. کریم ِ خان زند را از تشناب آقامحم معنایــش این بود کــه برای نخســتینبار در تاریخ پس از َسمی نکرد، َد ر ِ ٔ نو، نســبت به سلسله سابق ب اســام، شاه ّ رجــال پیشــین را تــا جایــی کــه مانع ترقــی نبودنــد، برجا گذاشت و در برخورد با خاندان قجر تندروی نکرد. مدافعــان شــورش ،۵۷ در پایــان، آن ٔ گاه کــه از تخطئه اقدامــات رضاشــاه نیز در میمانند، بــرای توجیه اعمال غیرقانونــی خــود بــه ســنگر دیگــری می ّ خزنــد. مدعــی می ً شــوند که اصال قانون اساســی مشروطه خوب بود، و اقدامات رضاشاه در آن برهه از زمان ضروری بود، منتها ّدرضاشــاه در ســال ۱۳۲۸ در اصالحــات بعــدی کــه محم قانون اساســی مشــروطه صورت داد موجب شد که شاه کشــور را به ســمت دیکتاتوری ببرد. طی این اصالحات ّ ســان دوم به شــاه این امتیــاز را میداد که مجلــس مؤس مجلس را منحل اعالم کند و به منظور تشــکیل مجلس جدید، انتخابات جدیدی برگزار نماید. ّ ایــن ادعــا را از چنــد جهت میتوان بررســی کرد. باید ٔ دانســت کلمه »دیکتاتور«، در سیاســت معنایی غیر از ایدئولــوژی سیاســی دارد، و در کشــورهایی مثــل رم و یونــان، بهعنوان عنصر تصمیمگیر در شــرایط اســتثنایی و بحران وجود داشــت، چنان ِ چــه در رم، خود مجلس به صــورت دموکراتیــک، دیکتاتــور را انتخاب میکــرد. در فرانســه هم که مهد دموکراسی است، رئیسجمهور حق )۱۶( در انحالل مجلس و برگذاری انتخابات جدید را دارد. امریکا هم اختیارات کنونی رئیسجمهور بســیار بیشتر از اختیارات شاه در آن روز ایران است. چنین اختیاراتی ٔ در همه قانونهای اساسی وجود دارد، و منحصر به ایران ٔ نبوده است. رئیس کشور در همه قانوناساسی ٔ های همه کشورها، چند اختیار منحصر به فرد دارند، ایران هم یکی از آنها بود. در فرانسه در جمهوری سوم و در آلمان در جمهوری وایمار چنین اختیاراتی وجود نداشت، یا مبهم بود، در نتیجه یکی به هرجومرج منجر شد و دیگری به فاشیسم! تجربه فرانسه بسیار تلخ بود، از این نظر دوگل با توجه به درسهای آن تجربه، قانون اساســی جمهوری ّ پنجم را نوشت. مهمترین مخالف اصالحات سال ۱۳۲۸ احمــد قــوام بــود کــه میگفــت ایــن کار بــه دیکتاتوری میانجامد. ولی دست بر قضا همین قوام به محض سر کار آمــدن در ســال ۱۳۳۱ ّ و روبــرو شــدن بــا بحرانی ملی، ٔ از شــاه درخواســت کرد که مجلس را طبق همین نسخه ٔ قانون اساســی منحل کند و وقتی شــاه زیر اصالحشــده ٔ بــار نرفــت، کاری از پیش نبرد و ســقوط کرد. نکته دیگر اینکه پیش از اصالحات ۱۳۲۸ نیز شاه با تصویب دو سوم ّ اعضای ســنا، انحالل مجلس شورای ملی را میتوانست )۱۷( توشیح کند. همچنیــن بهعنــوان عوامل خارجی، روســیه در انتظار ســقوط ایــران بــود، و آذربایجــان از نظــر خروشــچف گــردوی رســیدهای بود که میبایســت در دامن روســیه میافتــاد. در ایــن راســتا، از حزب توده بهعنوان ســتون پنجم روســیه تا چریکهایی که کوشــش میکردند شاه را »مطلــق« بکننــد، همه دستبهدســت هــم دادند که ّ ً ت نتواند کامال اجرا شــود. یعنی بحث قانــون مشــروطی ٔ ّ قانون اساسی، با آنچه در عمل اتفاق افتاد نظری درباره فــرق دارد. در آن دوره، وجــود روســیه عامــل بزرگــی در ایجــاد و بقــای خودکامگــی در همهجا بــود، چنانکه در ّل دموکراتیک شد، کره و آســیای جنوب شرقی مانع تحو و تا زمان سقوط اردوگاه سوسیالیسم هم این مانع وجود داشــت. کره جنوبی هم با تأخیر بســیار توانســت از زیر ٔ سلطه نفوذ شوروی خود را نجات دهد. هم ّ چنیــن جالب توجه اســت اگر بدانیم کــه همزمان بــا اصالحــات ۱۳۲۸ شــاه در قانــون اساســی مشــروطه و َ ِســلز، اصول کمــی پیش از ترکتازیهای مصدق، تامی ل محافظه ٔ کارانه خود را تحت عنوان اصول Lascelles در ٔ روزنامــه تایمــز منتشــر میکند. محتوای ایــن اصول که بهشــکل موافقتنامهای از ۱۹۵۰ بهبعد اجرایی میشود، به شاه/ملکه این اختیار را میدهد که بر اساس سه اصل درخواست نخستوزیر را برای انحالل پارلمان رد کند: .۱ اگــر مجلــس موجــود قــادر به انجــام وظایــف خود باشد. ۲ ّ . اگر انتخابات عمومی برای اقتصاد ملی مضر باشد. ّت بتواند نخستوزیر دیگری با اکثریت .۳ اگر حاکمی ّت در مجلس عوام بیابد. مقبولی منظــور اینکــه در قدیمیتریــن دموکراســی دنیــا و مهمتریــن مونارشــی مشــروطه، بــه ملکــه ایــن قــدرت را میدهند که دســت نخســتوزیر را برای اعمال قدرت ً شــاه در مشــروطه، علیــه پارلمــان ببنــدد. چــون طبیعتا مسئول ایجاد تعادل بین قواست. منتها مصدقیها اعمال غیرقانونی نخستوزیر یاغی خود را در انحالل مجلسین ماستمالی میکنند و شاه را غیرمسئول میپندارند. اینان با زیرکی زیرپا گذاشتن ّت قانون توسط نخستوزیر را به دعوای شخصی حاکمی )۱۸( این اوج ابتذالی اســت که شــاه بــا او فــرو میکاهنــد. مصدقیها به ما هواداران مشروطه تحمیل کردهاند. این موافقتنامه بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۲ ّ معلق شده بود تا دوباره احیاء شد.  

پانوشت‌ها: .۱ چنین مقایســهای در بــادی امر چندان پربیراه جلوه نخواهد کرد ٔ مقاطعی -اگر از شر وسوسه ٔ استعمال نظریه استعمار درگذریم- ّ اگر توج ِ ه داشته باشیم که خواست دولت بریتانیا دستکم در ِ بر استقرار دولت با اساس در ایران بوده است. چه آن هنگام که ٔ قنسطیطوســیون میداد« و چه بــه قول امیرکبیر »در خفا وعده ٔ در بحبوحــه ّ جنبش مشــروطه و حتــی پــس از آن در نگرانیهای ناصحیحی که کارگزارانش نســبت به اصالحات رادیکال شــاهان پهلــوی میورزیدنــد. )ناصحیــح ازیــن جهــت کــه الاقــل اکنون ّت دو نظام از اساس متفاوت بوده است.( میدانیم که ماهی .۲ معتقدان به این نظر که هرچه فرانســوی اســت بد است و هرچه بریتانیایــی اســت خــوب اســت یا به عکــس، بهنظر میرســد که ً شیعه ـ گرفتار یک سری ایدههای انتزاعی هستند. جوانان ـ فطرتا دنبال یک موجود خبیث میگردند، از هر چیزی داستانی درست میکننــد و شــعار میدهنــد. چه چیز ایران به انگلســتان شــبیه ّ بود که پادشــاهی انگلیســی پیدا شــود؟ مدتها قبل از فرانسه، انگلیســیها شــاه را اعدام کرده بودند. این گروه خیال میکنند ّ ّت ملی اســت که بهعنوان ٔ که ناسیونالیســم همان نظریه حاکمی یک ایدئولوژی سیاسی نخستینبار در انقلاب فرانسه ظاهر شده  و در نظام سیاسی ّ ای که روبسپیر برپا کرد، متحقق میشود. یک ّت ایدئولوژی انقالبی و پوپولیستی که مهمترین ویژگی آن ضدی ً ّ ملیگرایی که با پارلمانتاریســم و نهاد پادشــاهی است و طبیعتا ّت ٔ مهد فساد سیاسیفلسفی یعنی فرانسه است با »حاکمی زاده ٔ بریتانیای ّت که زاده شاه در پارلمان« این اصل اساسی مشروطی ّ ّت ملی« عزیز میباشد مخالف است و بهجای آن موافق »حاکمی است! ّ ّ ــت ملــی آن نیســت که ایــن محافظــهکاران خــوب، معنــای حاکمی انقالبــی جدیــد میفهمند. بایــد کمی بخوانند. دنیــا که جدال انگلیس فرانسه نیست. هر یک تاریخ خودشان را دارند، بی آنکه ّ ربطی با تاریخ ما داشــته باشــند. مدعای این گروه در پایان این است که: »خود روســو هم نتوانســت به این سؤال بیش از این جواب دهد که ً تمام جریانهای ٔ عمومی. تقریبا ّ ّت مل ّ ی یعنی تحقق اراده حاکمی ّ ّ ــت مل ّ ــی« را اصلــی مقدس ناسیونالیســم ایرانــی اصــل »حاکمی ّ ّ ــت ملــی در انقــاب اســامی بــا رفرانــدوم میپندارنــد. حاکمی فروردین ۵۸ به پیروزی رسید و تا رهبری خامنهای ارادۀ عمومی در هیبت خمینی حاکم بر ایران بود.« ّ در پاســخ بــه اینــان بایــد متذکــر شــد کــه آدمهایــی مثــل فروغــی و منصورالسلطنه عدل نیز که پادشاهیخواه بودند )بدین معنا که معتقد بودند که بهترین نظام حکومتی برای ایران همان سلطنت است( باز همین ّت ّ ّت مل ّ ی را قبول داشتند و یکی از مقدمات بحثشان همین حاکمی ٔ نظریه حاکمی ّ ّت ملی نباشــد که از اســاس ســلطنت مشروطه ممکن ّملی اســت چون اگر حاکمی ّ ّت مل ٔ ی در درجه اول برای ســلطنت مشروطه درست شده نمی ً شــود. اصال حاکمی اســت. منتها اشــتباه از آنجا حاصل میشــود که این کلمه از آغاز وجود نداشته، و به ّ جای آن اصطالح »ســلطنت ملی« بهکار برده شــده اســت. بنابراین خیلیها که ایــن کلمــه را در فروغی میخوانند، نمیدانند که معنای آن چیســت. نکته اینکه ً جلوی برآمدن حکومتی ّ ّت ملی برای آن درست شده بود که اتفاقا اصطالح حاکمی از نوع جمهوری اســامی را بگیرد. کســی مانند روســو هم که افراطیترین مدافع ّ ّ ــت ملــی بود ایــن اصطالح را در مقابل با کلیســا بهکار میبــرد تا بگوید که حاکمی سلطنت، سلطنت الهی نیست که خداوند آن را انتخاب کند و کلیسا بر سر آن تاج ّ ّت ملی برای آن بود که بگوید سلطنت از مردم ناشی و به بگذارد. اصطالح حاکمی شــاه داده میشــود که در قانون اساســی مشروطه هم وجود دارد. بعد از بازگشت ّ پادشــاهی و رستوراســیون هم عنوان پادشــاه از پادشــاه فرانسه شــد پادشاه )ملت( ّ فرانســویان! یعنــی مفهوم ملت مختص جمهوری نشــد. اینهــا نکات ظریفی، هم ّت وجود دارد و هم منضم ٔ برای تاریخ اندیشه ٔ سیاسی است هم در نظریه مشروطی به تاریخ ایران است. ّت فاسد فرانسوی تاب و توان اصالحاتی را که ّ این مدعیان گمان میکنند که اشرافی در بریتانیــا رخ داده بــود، داشــت، و بدتر از آن گمان میبرند که انقالب فرانســه، آن شــر فاســدی است که گسستی با ســلطنت ماقبل خود ایجاد کرده است. حال ٔ نظام آنکــه به ً خالف افکار ایشــان، غرض کســی مثال چــون توکویل از بحــث درباره دموکراســی در امریکا این بود که به فرانســوی ّ ها متذکر بشــود که انقالب سیاسی ً بــه تغییــرات اجتماعی نخواهــد انجامید، بلکه بهتر اســت همچــون امریکا لزومــا انقالب اجتماعی به تغییرات سیاسی بیانجامد. .۳ در نقد میراث فکری اینان همواره میباید گوشزد کرد که بهجای »ما قال« به »من ّی حقیقت ّ قــال« دقــت کرد. چه مواضع و اســتداللهای این جریانات بهقصد تحر ّاتخاذ نمی ِ شــود، بلکه هریک ازین اقوال آدرســی دارد که باید ســرنخ آن را گرفت تا به اغراض آن رسید. بنابراین جز از طریق نقد پیشفرضهای ایدئولوژیکی موجود، که پرده ّ های پندار و نافهمی را از ما بزداید، حداقل فهمی نسبت به موضوع ممکن نخواهد شد. ۴ ٔ . کتاب مشروطه ایرانی .۵ مشکل درافتادن با شورشیان ۵۷ی این است که آدم را مجبور میکنند قد نکشد و مثل آنها کوتوله بماند. شــاقول دســت ماســت، باید جایی در آن باالها بگذاریم ٔ که دست هر کوتوله به آن نرسد. اگر مخالفان اوباش پنجاه وهفتی نتوانند قاعده ٔ بازی را خود تعیین کنند، نخواهند توانست کاری بکنند. همه ّ اسناد تجددخواهی صد سال اخیر ایران مال ماست و معنای آن را ما تعیین می کنیم. مشروطهخواهی، سلطنتطلبی ـ در معنای سیاست روز کنونی ـ نیست، نظام حکومت قانون است. اگر از این نظام دفاع کنیم، می توان از رضاشــاه دفاع کرد، کســی که به دســتور او نهادهای حقوقی و مجموعه قانونهای جدید تدوین شد. کسی که چنین اقدامی کرده نمیتواند فرمانروای خودکامه باشــد، هیچ خودکامهای نمیآید دســت خود را ببندد. پس بحثهای کنونی از اســاس بیپایه اســت. با برپایی نهادهای مدرن ٔ رضاشــاه و ٔ و تبدیل رعیت به شــهروند، و ســپس توســعه پایدار، هیچکس بهاندازه ّ ّ درضاشــاه بــه تحقــق دموکراســی در ایران کمــک نکرده اســت. این بحث یک محم وجه اســتراتژیک دارد، باید حریفان را به جایی کشــید که زیر پایشــان خالی شود و سرگیجه بگیرند. اگر بحث بر شخص رضاشاه متمرکز شد همیشه میشود هزار ّت بهعنــوان حکومت قانون، گیــر و ایراد اصلی ّ ا با طرح مشــروطی ایــراد گرفــت، ام رفع میشود، میماند ایرادهای فرعی. بزرگترین مصلحان هم در چهارچوب نظام حکومت قانون اشتباه یا بد عمل کردهاند. هرگز نباید در جایی جنگید که حریف تحمیل میکند، او را باید جایی هدایت کرد که راه را بلند نباشد و گم شود. اینکه ّل گفته شــد اســناد بحث در اختیار ماســت، به معنای این اســت که معنای تحو ّ تجددخواهی را ما به حریف تحمیل میکنیم و… . خواندن خاطرات مخبرالســلطنه هدایت بدون بذل توجه کافی به کانتکســت آن، ۶ ّ خطراتــی بــه همــراه دارد. یــک نمونــه، بدفهمیهای رایج نســبت به یکــی دیگر از امثال ّ الحکم اوست مبنی بر اینکه تمدن باید البراتواری باشد نه بولواری! که اگرچه ّ ا به غرضی متفاوت فهمیده شد. به قصد دیگری گفته شده بود، ام .۷ لمتون، آن کاترین سواین فورد، اصالحات ارضی در ایران ،۴۵-۱۳۴۰ مترجم مهدی اسحاقیان، امیرکبیر، ۱۳۹۴ ۸ جواد طباطبایی، تأملی درباره یران جلد دوم نظریه حکومت قانون در ایران بخش دوم مبانی نظریه مشروطهخواهی، تهران، مینوی خرد، ،۱۳٩۲ ص ۵۴۷ .۹ اشــعار شــاعران آن زمــان همچون ایرج میــرزا را میتوان به پــژواک وجدان عمومی ّ تلقی کرد. تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست امیدی جز به سردار سپه نیست ۱۰ ّ . ملت، دولت و حکومت قانون، جواد طباطبایی، تهران، مینوی خرد، ،۱۳٩٨ صص ۱٨۷ و ۱٨٨ .۱۱ نظیر تأثیرات تاتارها بر نظام سیاسی تزاری چنانچه در دستنویسهای سال ۱۸۴۴ مارکس آمده است. .۱۲ Episode .۱۳ کارمنــد دربــار Lascelles” Tommy “Frederick Alan Sir( 1981-1887 )کــه بیــن ســالهای ۱۹۴۳ تــا ۱۹۵۳ منشــی خصوصی جورج ششــم و الیزابــت دوم بود. ً اگرچــه تاریــخ ایران و بریتانیا کامال متفاوت اســت، کارکرد وی برای ملکه الیزابت دوم بیشــباهت به نقش اســدالله علم برای شــاه ایران نبود. اگرچه مونارشــی در ّت خاندان ویندزر در بریتانیا ندارد و اگرچه خاندان پهلوی هیچ ارتباطی به وضعی ٔ سلطنتی بود که پس از سال ۴۲ می ّ بایست رفورمی جدی مییافت. علم نماینده .۱۴ شــاه در نظــام سیاســی بریتانیا عــاوه بــر State of Head برخالف نظام فرانســه Church of Head نیز هست. .۱۵ گویا هیچ ٔ یک از این دوســتان که همه بالیا را از چشــم فرانســه میبینند، سری به کلیســای ســندونی پاریــس نزده ٔ اند. مکانی کــه آرامگاهی برای قبور همه شــاهان ۱۵۰۰ سال تاریخ فرانسه از قبل از شارل مارتل تا لویی هیجدهم است. عجب اینکه ٔ رضاشــاهی را منهدم کرد، که دســت ّ انقالبی را مقلد فرانســه میدانیم که مقبره تعــدی به گور کســی جز گورســتان قدیمی ســنگلج کــه مدفن مادر خود بــود دراز نکرده بود. ّ ّ ه و مقننه اجتنابناپذیر ٔ مجری ّه ۱۶ ٔ . در همه انواع نظامهای سیاسی، درگیری میان قو ّه همواره میکوشــد تا بر فرآیند قانونگذاری اعمال قدرت کند. ٔ مجری ّه اســت. قو این تضاد باعث میشــود که نخســت ٔ وزیر قدرت بیشــتری طلب کند. در منطقه مــا بهطــور طبیعی نخســت ّ وزیری کــه بتواند وجاهت خاص ً ی کســب کنــد، )مثال ّت خود برای کسب مصدق( با شــرکت در انتخابات ریاســتجمهوری از مشــروعی قــدرت بیشــتر اســتفاده خواهد کــرد. پوتیــن و اردوغــان نمونههای کالســیک این غصــب قدرتانــد. هیتلر هــم از ترتیبان جمهوری وایمار به صدراعظمی رســید. و ّ ا با رسیدن به مقام ریاست جمهوری، دیکتاتور با تغییر قانون اساسی زمینههای ام ٔ اجرایی را قبضه کرده ّه اقتدار مادامالعمر خود را فراهم میکنند. یعنی نهتنها قو و بر دیگر قوا حکومت میکنند، بلکه رئیس مادامالعمر دولت State هم میشود. ّ ا این شاه نمیتواند حال آنکه رئیس دولت در نظام پادشاهی پارلمانی شاه است، ام ّ همچون پادشاهان مطلقه ادعا کند که دولت منم بلکه این نخستوزیر است که ّدرضاشــاه حکومت میکند. باری روزنامه ّ نگاری امریکایی ادعا کرده بود که محم ّدرضا شاه در مقام پاسخ به ّ مثل لویی چهاردهم ادعا میکند که: دولت منم! محم َعَلم میگوید لویی چهاردهم قلب ارتجاع بود و من مغز انقالبم. این حرف مفهوم ٔ دارد. میان برقراری نظام مشــروطه تا دموکراتیک شــدن، فاصله زمانی وجود دارد. ّ ا این با دور باطل اســتبداد در یک جمهوری متفاوت اســت. شاه بارها گفته بود ام که پسرش کمتر از او اختیارات خواهد داشت و او اگر به عنوان State of Head، ّــه دارد، بابت از ٔ مجری ّه ّم قانون اساســی، اختیاراتی هم در قو طبــق اصــل ۲۷م متم میان بردن شرایط ارتجاعی حاکم بر ایران بوده که برای وی از اعماق تاریخ بهمیراث مانده اســت. فلذا، شــاه به مرور که نظام مشــروطه به دموکراسی تبدیل میشود، بهعنوان رئیس دولت عامل تعادل بین قوا قرار خواهد گرفت و مانع مطلقه شــدن ّ ــم وحدت در وحدت و کثرت دولت مدرن نخســتوزیر میشود. این همان تجس است. .۱۷ »… در هــر مــورد کــه مجلــس یــا یکی از آنهــا به موجب فرمــان همایونی منحل می ّ گــردد بایــد در همــان فرمــان انحالل علــت انحالل ذکر شــده و امــر به تجدید انتخابات نیز بشود…« )اصل ۴۸ نسخشده( .۱۸ هرچنــد کــه بــه دفعات باید تأکید کرد که جنبش مشــروطهخواهی ما نســبتی با ّسنت محافظه ٔ کارانه مشروطه در بریتانیا ندارد چرا که ما به حکم عقل شمشیری دســت پهلوی دادیم تا رگ انحطاط را بشــکافاند و خونی نو در رگهای ایرانزمین ّ ٔ ا دوســتانی که معتقدند در مشــروطه۴۷ ٔ ســاله ما شــاه حق برکناری جاری کند؛ ام ّــام فترت( نداشــت، چگونه میتوانند نخســت ّ وزیرش را حتــی در نبــود مجلس )ای ٔ توضیح بدهند که در مشروطه چند صدسالهٔ بریتانیا، از سال ۱۹۵۷ تا سال ،۶۵ دو ً. نخست وزیر حزب محافظهکار را ملکه شخصا انتخاب میکند

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا