فرهنگ و ادب

بنیان اندیشه در زبان و ادب پارسی

چکیده

از نظر فلسفی «زبان زنده» را زبانی گفته اند که یا اندیشه ای را تولید کند و یا دست کم حامل اندیشه ای باشد و در غیر اینصورت زبانی است مرده هر چند مردمان بیشماری بدان سخن برانند. زبانهای بسیاری درست به همین دلیل که نتوانسته اند اندیشه ای تولید کنند در درازای تاریخ از میان رفته اند و هم اکنون نیز زبانهای بسیاری اند که در خطر از بین رفتن می باشند. زبان پارسی با تمامی فراز و فرودهایش در درازای تاریخ، از این حیث وضعیتی ویژه داشته است. با وجود تحولاتی زبانی و ادبی بسیار از زمان هخامنشیان تا زمان حاضر، هنوز هم این زبان نه تنها توانسته است که هویت مستقل خود را حفظ کند، بلکه موفق شده است که حوزه سیطره خود را به خارج از مرزهای جغرافیایی و سیاسی ایران در سده های گذشته نیز بگستراند. «ایران بزرگ فرهنگی» یا «حوزه تمدنی ایران بزرگ» واژه ای است برای توضیح وضعیتی که در آن زبان و ادب پارسی به پشتوانه اندیشه ای که از آن آبشخور است، حتی توانسته بود بدون تحمیل به زبان رسمی و سیاسی ملل دیگر از جمله هند، آسیای میانه تا ترکیه عثمانی در سالهای نه چندان دور تبدیل شود. چنین توانایی تنها زمانی میسر است که پشتوانه آن جریانی از اندیشه ای نیرومند باشد. این نوشتار در تلاش است تا به کاوشی درباره بنیان اندیشه و جریان اصلی آن اندیشه در زبان و ادب پارسی بپردازد، برخی از مهمترین جنبه های آن را بیان نماید و جان مایه اصلی این جریان را بشناساند.

آغاز سخن

«زبان» تنها ابزاری برای برقراری ارتباط و یا بیان خواسته ها و تمایلات نیست. زمانی اهمیت می یابد که در خدمت تولید اندیشه قرار گیرد، اندیشه را با استفاده از آن بیان کنند و یا اینکه خود به بستری برای گسترش و اظهار اندیشه تبدیل شود. این مهمترین تعریفی است که از منظر فلسفی و به بیانی ساده برای توضیح و اهمیت زبان ارایه کرده اند. از این روی یک ویژگی مهم در هر زبانی این است که باید محلی برای ارایه اندیشه، گسترش و عرضه آن و یا انتقال آن اندیشه در درازی تاریخ باشد. به این ترتیب اساس و بن مایه هر زبانی باید اندیشه باشد و در غیر اینصورت آن زبان محکوم است به اینکه یا از میان برود و یا آنچنان دگرگون شود که دیگر شباهتی به اصل خود نداشته باشد. زبان هندی نمونه روشنی از این دگرگونی است که هم اکنون نه تنها هیچ شباهتی با سانسکریت، زبان اصلی هند باستان ندارد بلکه خالی از جریان اندیشه ای است که یا باید آنرا تولید می کرد و یا حتی توانایی بازتولید آن را هم ندارد. (زبان هندی در حال حاضر بیشتر زبان اردو است که واژگان فارسی بیش از پنجاه درصد آنرا تشکیل می دهد، بخشی عربی  و بخشی از آن هم انگلیسی است).

هر قومی (از منظر فلسفی آن مانند قوم ایرانی، قوم آلمانی و یا قوم فرانسوی) توانسته است در درازای تاریخ زبانی را برای خود تولید کند که بوسیله آن علاوه بر ایجاد ارتباط میان مردمانش، برای بنیان اندیشه و تبادل افکار چه در میان آن مردمان و چه در ارتباط با مردمان دیگر اقوام استفاده کند. از این روی زبان از ابزاری صرف برای ایجاد ارتباط، به محلی برای تولید و بازنشر اندیشه تبدیل می شود. از نگاه فلسفه هر قومی در درازای تاریخ به یک روح مشترک قومی در حوزه دین، سیاست، فرهنگ و اندیشه دست می یابد که با استفاده از زبان به بیان تمایلات، حالات و خواسته های خود در آن حوزه های مختلف می پردازد. از این روی هر چه یک زبان پشتوانه قوی تری از اندیشه را در خود داشته باشد، بیان بهتری از آن حالات را در اختیار خواهد داشت، بهتر می تواند به گسترش آن بپردازد و همچنین توانایی حفظ آن در گذر تاریخ را خواهد داشت.

پس نتیجه اینکه زبان حتما و باید اندیشه را تولید کند، آنرا گسترش دهد و حامل آن اندیشه در پهنه تاریخ باشد تا بتواند از گزند نابودی و یا دگرگونی بنیادین در امان باشد. لازم به توضیح است که باید توجه داشت که در گذر زمان ممکن است روند تحولات زبانی باعث شود که واژه ها دچار دگرگونی در شکل و یا حتی معنی شوند اما آن جریان اندیشه ای که از آن سخن گفته شد همچنان خود را حفظ کرده باشد و یا حضوری قدرتمند در آن داشته باشد. به باور نویسنده این نوشتار، زبان پارسی از چنین ویژگی برخوردار است که با توجه به فراز و نشیبهای گسترده تاریخ جریان اصلی اندیشه در آن تداوم حیات یافته است.

جان مایه اندیشه در زبان و ادب پارسی

زبان هر قومی بیش از هر چیز دیگر باید «ملی» باشد، تا بتواند در سطح ملی بیاندیشد، تولید فکر کند و آنرا حفظ نماید و به نسلهای بعد از خود انتقال دهد. چنین ویژگی سبب تداوم فرهنگی و تاریخی یک قوم در گذر زمان خواهد شد هر چند فراز و فرودهای بسیار و یا دگرگونیهایی را نیز تجربه کرده باشد. زبان پارسی  از این روی یک تمایز آشکار با دیگر زبانهای پیرامونی خود نیز دارد به این معنا که ایران تنها کشوری است که حتی بعد از ورود اسلام به آن با توانسته زبان خود را حفظ کند و به خلاف دیگر ملل که عرب شدند و عرب زبان، زبانش پارسی ماند و مردمانش ایرانی.[1] این همه به لطف وجود جریانی قدرتمند از اندیشه است که زبان پارسی خود بنیانگزار آن، گسترش دهنده، حامل و حافظ آن در طول تاریخ بوده است.

جریان اصلی اندیشه ای که زبان پارسی ریشه در آن دارد، همان « اندیشه ایرانشهری» است که بنیان اصلی فلسفه و اندیشه ایرانی در زمان باستان تا زمان حاضر می باشد. به این اعتبار زبان پارسی، از یک سو حامل اندیشه ایرانشهری است و از دیگر سوی حافظ آن در پهنه تاریخ نیز بوده است. از همین روی است که زبان پارسی توانسته است در درجه نخست خود را به «زبان معیار» برای همه ایرانیان تبدیل کند و از دیگر سوی هیچگاه خود را به دیگر زبانهای موجود در پهنه «ایران بزرگ فرهنگی» تبدیل نکرده است. زبان معیار زبانی است«ملی» که جریان اصلی اندیشه، فرهنگ و حتی قدرت سیاسی به آن سخن می رانند و از دیگر سو زبانی است که ساکنان گونه گونه یک کشور می توانند با بکارگیری آن برای ایجاد ارتباط با هم بهره ببرند. زبان ملی همچنین برای تشکیل دولت ملی نیز ضروری است، به این شکل که برای تشکیل یک دولت ملی باید زبانی ملی داشت که بتوان به ترویج و گسترش چنین دولتی دست یازید و ساز و کارهای قدرت سیاسی را به وسیله آن توضیح داد و بکار گرفت.

زبان پارسی به همین ترتیب نه تنها توانسه است خود را به عنوان تنها زبان ملی ایرانیان و ساکنان آن حفظ نماید، بلکه این توانایی را نیز داشته است که مهاجمان به ایرانزمین نیز به ناچار از آن به عنوان زبان اداری، سیاسی و دیوانی بهره برند، از مغولان گرفته تا افغانیان و عربان. این زبان همچنین یک ویژگی مهم دیگر نیز داشته است و آن اینکه این زبان ملی هیچگاه به زیان زبانهای محلی داخل ایرانزمین نبوده است. این «روامداری» در حوزه زبان نیز به پشتوانه همان اندیشه ایرانشهری است که به باور نویسنده این نوشتار جریان اصلی اندیشه در زبان و ادب پارسی است.

زبان ملی و زبان محلی

گفته شد که در ایران هیچگاه زبان پارسی خطری برای زبانهای محلی نبوده است و به آنها تحمیل هم نشده است، هر چند زبان رسمی فرهنگ، تاریخ و سیاست بوده است. یک اشتباه رایج آن است که زبان ملی را دلیل عمده خطر انقراض زبانهای محلی می دانند. با اینحال آنگونه که در آغاز این نوشتار نیز به آن اشاره شد، مهمترین خطری که یک زبان را در معرض نابودی قرار می دهد آن است که تهی از اندیشه باشد و زبان هندی به عنوان گواه گرفته شد. تحمیل زبان بیگانگان هم می تواند دلیل دیگر نابودی یک زبان محلی یا ملی باشد مانند آنچه در آفریقا با حضور استعمار انگلیس  و فرانسه رفت تا جاییکه اکنون بسیاری از کشورهای این منطقه به انگلیسی یا فرانسه سخن می گویند، با اینحال یک نمونه تاریخی و بی نظیر برای پافشاری بر این ایده که زبان اگر حامل اندیشه ای باشد از این خطر در امان است، « زبان پارسی» است. با هجوم عربان و گسترش اسلام به سرزمینهای پیرامونی آن، کشورهای بسیاری سرانجام تسلیم شدند و زبان عربان را پذیرفتند، اما در ایران هرگز این اتفاق نیفتاد. چه زبان پارسی خود تولید کننده و حامل اندیشه بوده است تا جاییکه در حوزه تمدنی ایران بزرگ، زبان رسمی علمی، ادبی و سیاسی بسیاری از این سرزمینها بوده است. زبان دربار عثمانی و همچنین در هند بدون هر گونه تحمیلی از سوی آنان به عنوان زبان رسمی پذیرفته شده بود.

چنین زبانی با چنین ویژگیهایی مسلم است که هیچگاه تهدیدی برای دیگر زبانها نبوده است به همین دلیل است که زبان کردی، آذری و دیگر زبانهای داخل ایران زمین همواره توانسته اند ادب و شعر و فرهنگ خود را نیز حفظ کرده باشند. اما در ارتباط تنگاتنگ و نزدیکی با زبان معیار و ملی پارسی بوده اند چون هیچگاه آنرا نه تحمیلی دریافتند و نه تهدید. برای مقایسه و درک بهتر این شاهکار، نمونه زبان فرانسه را می توان آورد. در فرانسه به هنگام تبدیل همین زبان فرانسه امروزی به عنوان زبان ملی و معیار، بسیاری از زبانهای محلی از میان رفتند و این زبان به آنها تحمیل شد و امروزه دیگر اثری از آن زبانها نیست.[2]

جواد طباطبایی فیلسوف سیاسی ایران در همین ارتباط چنین می گوید: «فارسی، در هر سه مرحلۀ دگرگونی تاریخی آن، زبان «ملّی» ایرانیان بوه است، اما این زبان هرگز به زیان زبان‌های محلّی دیگر به زبان ملّی تبدیل نشده است، چنان‌که به عنوان مثال هم شاهنامۀ کردی داریم و هم حیدربابایه سلام شهریار. در ایران، در همۀ ادوار تاریخی آن، تنها یک زبان توانسته است به زبان علمی و فرهنگی معیار تبدیل شود، اما همۀ زبان‌های دیگر با توجه به توانایی‌هایی که داشته‌اند نوعی از ادب ویژۀ خود را پدید آورده‌اند. همۀ این زبان‌ها و ادب آن‌ها صورت‌هایی از زبان‌ها و فرهنگ ایران بزرگ هستند و بدیهی است که باید در حفظ آن‌ها کوشید، اما نباید دربارۀ آن‌ها افسافه بافت و خیال‌پردازی کرد. زبان ملّی باید زبان دانش و فرهنگ این کشور باقی بماند. در ایران، دیگر زبان‌های محلّی و ادب آن‌ها جز در درون زبان و ادب ملّی قابل فهم نیست و نباید برای آن‌ها جعل تاریخ و خاستگاه کرد. شاهنامۀ کردی، در زبان کردی، به همان اندازه بخشی از ادب ایران به شمار می‌رود که دیوان شاه اسماعیل ختایی».[3]

اندیشه ایرانشهری و زبان و ادب پارسی

آنگونه که می دانیم «روامداری و پذیرش گونه گونی» از بنیانهای مهم و زیبای اندیشه ایرانشهری بوده است که همواره در پهنه تاریخ جریان داشته است. احترام به دین، زبان، فرهنگ، لباس و اداب رسوم دیگر ملل و ساکنان داخل ایران از زمان باستان اصلی بنیادین و کانون اصلی اندیشه در ایران باستان بوده است. ایرانیان هیچگاه در تلاش برای تحمیل زبان، دین و فرهنگ خود به دیگر اقوام خراج یا داخل ایران زمین نبوده اند و دولت مرکزی ایران همواه پشتیبان و تضمین کننده آزادیها در چنین حوزه هایی بوده است.[4] مسلم است که چنین جریانی از اندیشه خود را در تمامی اشکال فرهنگی نیز نشان خواهد داد. شعر و ادب پارسی همواره بستری برای بیان اندیشه ایرانشهری بوده است که جریان غالب آن در طول زمان بوده است.

مهمترین ناشران و حافظان این اندیشه، حکیم طوس فردوسی بزرگ و لسان الغیب حافظ شیرازی در چهره تابناک شعر و ادب پارسی درخشیده اند. درباره اهمیت شاهنامه فردوسی نیازی به توضیح زیادی نیست چه آنرا مهمترین سند هویت ایرانیان چه در حوزه فرهنگ و چه در حوزه تاریخ می دانند که شناسنامه هویتی ایران زمین است. در اهمیت شاهکار حکیم توس همین بس که آتاتورک پدر ترکیه مدرن در مکاتباتی که با محمدعلی فروغی سفیر ایران در ترکیه آنروز داشته است با اشاره به داشته های ایرانیان مانند شاهنامه فردوسی و دیگران به این مهم چنین اشاره می کند که : «حبیب یغمایی مضمون یکی از گفتگوهایی را که با محمدعلی فروغی داشته است چنین نقل می‌کند : فروغی «وقتی دیگر ضمن بحث از “ملّیت” فرمود که آتاترک به من گفت : “شما ایرانی‌ها قدرِ ملّیت خود را نمی‌شناسید و معنی آن را نمی‌فهمید، و نمی‌دانید که ریشه داشتن، و حق آب و گِل داشتن در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است. و ملّیت وقتی مصداق پیدا می‌کند که آن ملّت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست، و در معارف و تمدّن بشری سابقه مُمتد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمی‌شناسید و عظمت شاهنامه را درنمی‌یابید که این کتاب سند مالکیت و ملّیت و ورقۀ هویّت شماست. و من ناگزیرم برای ملّت ترک چنین سوابقی دست و پا کنم».[5]

در خصوص حافظ شیرازی نیز باید گفت بر خلاف آنچه تصور می شود رگه های مستحکمی از اندیشه و باور ایرانشهری در دیوانش هویداست تا جاییکه شکی باقی نمی گذارد که وی نه تنها با چنین اندیشه ای آشنا بوده است بلکه آشکارا در جریان و امتداد آن قرار داشته است. شاید هیچ شاعری به اندازه حافظ بر روامداری دینی و فرهنگی تاکید نداشته است آنجا که از «دولت قرآن» به « فیض روح القدس» می رسد، از «ید بیضا» سخن می گوید و سپس با اشاره به «رای برهمنی» به «پیر خرابات و نور خدا در دیر مغان» و « آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست» می رسد. همه اینها گواهی است بر پذیرش باور روامداری است که سنتی نیرومند در اندیشه ایرانشهری بوده است. حکیم ناصر خسرو قبادیانی نیز دیگر نماینده مهم چنین باوری در ادب پارسی بوده است و این جریان همچنان ادامه داشته است تا در دوران معاصر که شعر پروین اعتصامی و مهمترین نماینده معاصر آن یعنی مهدی اخوان ثالث نمایندگانی شایسته برای تداوم جریان اندیشه ایرانشهری در ادب و شعر پارسی بوده اند.

پایان سخن

زبان اگر بر پایه اندیشه ای بنیاد نهاده باشد از درازی تاریخ از هرگونه گزندی در امان خواهد بود هر چند دگرگونیهایی نیز به خود دیده باشد. زبان پارسی چنین ویژگی مهمی را در خود داشته است که انیگونه توانسته است در گذر زمان این چنین استوار و پابرجا مانده باشد. زبان و ادب در نزد هر قومی بازتاب دهنده تفکرات و زبان گویای خواسته های آن قوم در حوزه های فرهنگ و سیاست و دین بوده است. به همین دلیل ممکن است بنا به تحولات تاریخی و سیاسی و بنا به ضروریات زمانی تحولی در شکل و نوع آن رخ دهد آنگونه که در ادب پارسی نیز چنین شده است و بزرگانی چون خیام و مولانا نیز بوده اند که از جریان اصلی اندیشه ایرانشهری فاصله گرفته اند، با این حال این جریان توانسته خود را در گذر زمان حفظ نماید و بلکه مهمترین آن در گذر زمان بماند. ملی فکر کردن و در خدمت جریان ملی بودن، مهمترین مشخصه آن بخش از شعر و ادب پارسی است که توانسته با گذشت صد ها سال همچنان برای ایرانیان تازگی داشته باشد و از گزند فراموشی در امان بماند. شاهنامه و دیوان حافظ دو کتاب معتبری هستند که بیشترین حضور را در خانه های ایرانیان حتی با گذشت قرنها داشته و دارند هر چند شعرای بزرگی دیگری نیز ایران زمین به خود دیده است اما با گذشت قرنها جای آثار آنها تنها در کتابخانه های بزرگ و یا پژوهشهای دانشگاهی و علمی بوده است.  به همین اعتبار«اندیشه ایرانشهری» جریان اصلی شعر و ادب پارسی در طی قرنها بوده و همچنان خود را برای آینده حفظ خواهد کرد. این جریان باعث شده که زبان پارسی که زبان ملی ایرانیان است همچنان به عنوان مهمترین سند تداوم تاریخ و تاریخ فرهنگ ایران زمین باقی بماند. این زبان همچنان که از چهارده سده پیش تا کنون تنها زبان ملی، زبان علمی و زبان معیار ایران بزرگ بوده، شالوده ملیت و تشخص همه ایرانیان هم بوده و تا اطلاع ثانوی نیز چنین خواهد بود.[6]

منابع:

[1]. جواد طباطبایی. زبان ملی و برنامه آموزش و زبانهای محلی. مجله ایرانشهری امروز. سال اول، شماره سوم. شهریور-مهر 1395.

[2]. جواد طباطبایی. بررسی آرا و اندیشه سیاسی فردوسی. سخنرانی در آرامگاه فردوسی. اسفند 1395.

[3]. جواد طباطبایی. پیشین.

[4]. فردین همتی گل سفیدی. اهمیت تاریخ، خوانش درست و فهم آن. مجله چهره نما. سال سی و هفتم. زمستان 1398.

[5].  حبیب یغمایی، «نکاتی در احوال و اوصاف فروغی». مقالات فروغی، تهران، توس ۱۳۸۷. جلد نخست، ص 19.

[6]. جواد طباطبایی. پیشین.

دکمه بازگشت به بالا